The Past? What Are Memorize?

404 58 9
                                    

     (PART 7)
     

کارت ورود به کلاسشو زد و داخل کلاس شد که گوشیش زنگ خورد
+ بله تهیونگا
_ لیسا کجایی؟
+این سوالو من نباید از تو بپرسم؟ معلوم هست کدوم گوری هستی؟
_ الان وقت نداریم... زود باش هرجایی که هستی بیا جلوی دروازه ورودی
+ نمیتونم..... تو کلاسم..

تهیونگ با شنیدن این چشماش گرد شد و تکیه شو از دیوار بیرون مدرسه گرفت
_فقط بهم بگو که کارت ورودتو نزدی
+ چرا... همین الان قبل اینکه بهم زنگ بزنی حضورمو ثبت کردم
_ واییی فاککک... سوهیون بدبختم میکنه

لیسا که کنار کلاس که کسی اون طرف ها نبود داشت با تهیونگ صحبت میکرد با حرص گفت
+بنال ببینم چی شده؟
_ شیاطین دارن میان... امروز یکی از رئساشون با سوهیون جلسه داره و ما هم باید اونجا باشیم

لیسا که سعی داشت عصبانیت خودشو کنترل کنه گفت
+کیم تهیونگ میمردی زود تر بهم میگفتی

تهیونگ که معلوم بود خیلی نگرانه و البته صد در صد از واکنش سوهیون میترسید با صدایی که کمی لرزش داشت سعی کرد لیسا رو که مطمئن بود الان از خشم هرکاری از دستش بر می اومد رو اروم کنه گفت
_متاسفم لیسا... الان به سوهیون میگم یه کاری برات بکنه که زود تر از اون کلاس فاکی خلاص بشی تو هم به هوسوک بزن...

و بدون اینکه منتظر جوابی از طرف لیسا باشه قطع کرد.
لیسابا  ناباوری به گوشیش زل زد. باورش نمیشد قرار بود جلسه به اون مهمی رو از دست بده و یا بخاطرش همشون تو دردسر بیافتن

همینجور که به سمت صندلی های کلاس میرفت
شماره هوسوک رو گرفت تا کمی از بدبختی هاش کم بشن

همینجور که منتظر بود بعد بوق های متمدد هوسوک جواب بده سرشو بالا اورد که با بهت به اون خیره شد وباعث شد  گوشی از دستش روی زمین سفید کلاس بیافته

باورش براش سخت بود که اون رو زنده و کاملا سالم اینجا میدید
باور نمی کرد  که اون صورت و چهره رو میدید
به خودش اومد وقتی دید نگاه دختر بهش افتاد و یک لحظه چشم تو چشم شدن و بعد دختر بدون هیچ اهمیتی از کنارش رد شد و رفت سرجاش نشست

لیسا گوشیشو از روی زمین برداشت و رفت جایی تقریبا اخرای کلاس نشست

ولی نگاهش همش به اون دختر بود
اروم جوری که حتی خودشم به زور  میشنید لب زد
+ جنی..
قطره اشکشو پاک کرد و به خودش گفت "امکان نداره اون جنی باشه... فقط قیافه هاشون شبیه همه... امکان نداره اون منو ببینه و اینطور بی اعتنا از کنارم رد شه... امکان نداره پا روی تمام خاطراتی بزاره که با من... کسی که براش مثل خواهر بودم بزاره.."

با وارد شدن جی اه  معلم شیمی دست از افکارش برداشت و نگاهشو به اون زن داد
= خب بچه ها... امروز قراره کار عملیتونو ببینم
برگه هایی که بهتون میدم طرز تهیه ساخت یکی از معجون هایی هست که برای خنثی کردن سم های کشنده و خطرناک هست و شما وقت دارید تا اخر کلاس اون رو بسازید.

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

Hell like ParadiseWhere stories live. Discover now