What's Going On?

368 45 39
                                    

                                  (PART 19)

رزی با عجله از کلاس خارج شد و به سمت حیاطی رفت که جنی در اونجا منتظرش بود.
توی راهرو در حال دویدن بود که یکدفعه کسی صداش زد

_رزی شی....

و اون فرد کسی نبود جز پارک جیمین........
فردی که رزی با آورده شدن اسمش گونه هاش خود به‌ خود رنگ میگرفت

ولی رزی کمی از اون پسر مو بلوند عصبانی بود....
اون بدون اجازه بوسیده بودش....
درسته هرچند اولین بوسش نبود ولی، اون هيچوقت دوست نداشت کسی اون رو بدون اجازه ببوسه
مخصوصا کسی رو که نمیشناسه و بهش حسی نداره............

پس درحالی که کتاب هاشو بیشتر به سینش میفشرد به عقب برگشت و با قیافه بیش از حد کیوت و عینکی جیمین رو به رو شد

+ بله؟

جیمین که کمی هول کرده بود دستپاچه گفت
_ اوه.... عام.... میتونم چند دقیقه وقتت... اوه وقتتون رو بگیرم؟

و جیمین وقتی که قیافه منتظر رزی رو دید گفت

_ عام راجب به اون روز..... راستش واقعا حالم خوب نبود و نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم
بابت داد زدنم و هنینطور اینکه.... بدون اجازه... بوسیدمتون متاسفم
فکر میکنم شما از دستم به خاطر اون روز ناراحت هستید....
واقعا خیلی متاسفم..............

رزی واقعا تعجب کرده بود...
انتظار همچین چیزیو از جیمین نداشت
شنیده بود اون پسر بیش از حد مغروره
ولی انگار همه ی اون شایعه هایی که در مورد این پسر کیوت میگفتن باز هم مثل همه ی شايعات ارتروز اشتباهه

+عاممم.... خ.. خب.. اشکالی نداره.... من بخشیدمتون...فهمیدم که تو حال خوبی نبودید

جیمین نفس اسوده ای کشید و بعد لبخندی کشیده که میشد کمی غم رو ازش حس کرد، زد و دستشو جلوی رزی اورد

_ خب پس ما الان از دوباره باهم دوست هستیم؟

رزی به دست جیمین نگاه کرد و بعد از کمی تردید دستشو توی دست جیمین گذاشت

لبخندی مهربون زد و سرشو تکون داد

رزی اگه میگفت دلش برای اون حجم از کیوت بودن جیمین ضعف نرفته، دروغ گفته
چرا که اون پسر همیشه جذاب و هات به حدی امروز کیوت و ناز شده بود که بی شباهت به یه موچی کوچولو نبود

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

وارد راهرویی شدند که به سالن خروجی ساختمون مدرسه ختم میشد

درحال خندیدن شوخی باهم دیگه بودن که تِن وسط خندیدنش گفت
_ هعی راستی لیسا...جدا لحظه ورودت به ارتروز رو خیلی دوست داشتم
راستشو بخوام بگم یکم ازت ترسیدم

لیسا خنده ی ارومی کرد
+ خب بایدم بترسی...
و بعد با زمزمه ارومی که فقط خودش بتونه بشنوه ادامه داد
+ هنوز کارم شروع نشده...وقتی که شروع بشه... میفهمید ترس واقعی چیه

Hell like ParadiseDonde viven las historias. Descúbrelo ahora