I'm Trying To Not Say " I Miss You"

380 46 3
                                    


                                               (PART 10)
                

جنی همونجوز که کت کای دستش بود، گیج توی راهرو های مدرسه میچرخید
_ حالا من کیم کای رو از کجا توی این مدرسه به این بزرگی پیدا کنم
سر جاش می ایسته اروم میزنه رو پیشونیش
_ وقتی داشتی کتو ازش میگرفتی باید به اینجاش فکر میکردی

نگاهی به گوشیش میکنه میکنه تا ساعتو چک کنه که با دیدن ساعت چشماش گرد میشه
_وای بدبخت شدم دیرم شد
و شروع میکنه به دویدن و تصمیم میگیره کت کای رو بعدا بهش بده

همینجور داشت با سرعت میدویید که محکم با کسی برخورد کرد و هر دوی اونها روی زمین می افتند
جنی دستش رو میذاره روی سرش و جایی که بخاطر برخورد با اون فرد درد گرفته بود رو ماساژ میده
و اروم میگه
_ اخ سرم

سرشو میاره بالا و به اون کسی که باهاش برخورد کرده بود نگاه میکنه، میبینه که اون، تو وضع خوبی نیست و داره دستشو مالش میده
سریع از سرجاش بلند میشه و به اون فرد کمک میکنه به ایسته
_ وای واقعا متاسفم.. نباید اونقدر سریع میدویدم تا باهاتون برخورد کنم

پسر دستپاچه سرشو تکون میده و میگه
+ نه... تقصیر من بود.. من باید وقتی دیدم شما دارید میدوید میرفتم کنار

پسر خم میشه و کت کای رو از روی زمین برمی‌داره و به سمت جنی میگیره
+ متاسفم، باعث شد کتتون بیافته روی زمین
_ عا، نه اشکالی نداره، کت مال من نیست

جنی نگاهی به ساعت میندازه و میبینه که خیلی دیرش شده کت رو گرفت و میخواست بره که یهو سرجاش می ایسته و از اون پسر میپرسه
_ ببخشید، شما کیم کای رو میشناسید؟

پسر سرش رو به نشانه جواب مثبت تکان میده و جنی با چهره ای خوشحال میگه
_میدونید کجا میتونم پیداش کنم ؟
کت رو میگیره بالا و و ادامه میده
_ باید کتش رو بهش بدم

پسر کمی فکر میکنه و میگه
+ بنظر میاد خیلی عجله دارید،میخواید من کت رو بهش بدم؟

جنی کت رو بهش میده و ازش تشکر میکنه و به سمت پله ها میدوعه
یهو با یاد اوری چیزی سرجاش می ایسته و دور شدن پسر رو نگاه میکنه
هینی میکشه و دستشو میزاره روی دهنش
_ اون همون پسرست که اون روز با لیسا و دوستاش تو سالن غذاخوری بود
کیم تهیونگ

________________________________

جنی با عجله وارد سالن میشه و سریع میره کنار رزی و جیسو میشینه
بخاطر اینکه دویده بوده نفس نفس میزد
جیسو با نگرانی بهش نگاه میکنه
رزی میپرسه
+ یاا جنیا تا این موقع کجا بودی؟

جنی همونجور که نفس نفس میزد گفت
_ رفته بودم کت همون پسره رو بدم
رزی سرشو به معنای فهمیدم تکون میده

از دوباره استرس و نگرانی به رزی غلبه میکنه و باعث میشه رزی پوست دستشو بکنه

جنی که متوجه این حالات اون میشه و دلیل این استرس رزی رو میدونه دست رزی رو میگیره و بغلش میکنه
_ عیبی نداره... تو میتونی انجامش بدی
به چیزی فکر نکن
رزی که اونموقع اشک هاش سرازیر شده بودند با بغض میگه
+ چطور؟ چطور میتونم بهش فکر نکنم

Hell like ParadiseOnde histórias criam vida. Descubra agora