4.

1.3K 352 146
                                    

(ووت و کامنت یادتون نره♡)

امروز جمعه بعدازظهر بود.لویی روی زمین لم داده بود و دور و اطرافش پر شده بود از پاپ کورن هایی که نتونسته بود با هدف گیری دقیق تو دهنش بندازه‌.

نمیشد انکارش کرد که زندگیش داغون شده.اون دیگه شغلی نداشت و واقعا حالش بد شده بود.هیچ انتخابی برای لویی باقی نمونده بود.پنج سال پیش قطعا این جا،جایی نبود که خودش رو میدید.

اینکه روی زمین نشسته بود و پاپ کورن میخورد و داشت با خودش فکر میکرد که استریپر بشه یا بمیره.

چون مرگ واقعا یه انتخاب نیست مگر اینکه اون خودش رو بکشه اما جرئت اینکار رو نداشت.

استریپر شدن تنها راهی بود که میتونست مشکلاتش رو حل بکنه.
اون افسرده نبود و یا قصد نداشت که خودکشی بکنه.نمیخواست بخاطر چیزهایی که داشت ناسپاس باشه.

میدونست که آدم خوش شانسیه.اون یه دانشجو بود.دوست ها و همچنین یه خانواده خوبی داشت.
اون فقط شکسته شده بود. و وقتی هم که بشکنی،واقعا سخته که از زندگی لذت ببری.

درسته با پول نمیشه خوشبختی و شادی رو خرید اما خریدن غذا و پرداخت صورت حساب هات،یه جورایی باعث میشه که برروی خوشحالیت تاثیر بزاره.

اگه اون یه استریپر بود این مشکل رو نداشت.برای همین بود که میخواست اون پیشنهاد رو قبول بکنه.

قرار نبود که دوباره این شانس رو بدست بیاره.
قرار نبود که همیشه رئیس یه استریپ کلاب جلوت ظاهر بشه و بهت پیشنهاد کاری بده.

پس لویی بلند شد و دست های چربش رو با شلوار ورزشیش پاک کرد و گوشیش رو برداشت.
مثل آخرین بار،بدون اینکه بیشتر از این فکر بکنه شماره ی اون رو گرفت.

بعداز چندتا بوق،یک نفر جواب داد.

"بله؟!"

"سلام،منم لویی."

"لویی؟! من لویی ای نمیشناسم."

"درسته،فکر کنم که هیچ وقت اسمم رو بهت نگفتم.من همونیم که تو مغازه دیدیش.قد کوتاهه با موهای قهوه ای رنگ."

"آها،لویی،چه اسم قشنگی."

"ممنون؟!"

"خب لویی،تصمیمت رو گرفتی؟!"

"فکر کنم آره،فقط میخواستم یه چیز دیگه ای رو بدونم."

"چی رو؟!"

"اونجا امن هست؟! یعنی مردم میتونن بدون رضایت، من رو لمس کنن؟!"

"البته که نه.و اگه کسی سعی داشت که همچین کاری رو انجام بده،بیرونش میندازن.تو به اندازه ی کافی ازشون دور هستی.اونا نمیتونن اینکارو بکنن."

"اوه،اوکی."

"خب؟!قبول میکنی؟!"

"آه،آره آره."

LURE ✦L.S✦Where stories live. Discover now