18.

1K 282 145
                                    

بعداز ظهر شنبه،قبل از کار،لویی‌تصمیم گرفت که به مغازه بره و چندتا چیز بخره.
اونا‌ فقط اجازه داشتن که یه‌ یخچال کوچیک تو خوابگاهشون داشته باشن.پس‌ نمیشد خیلی داخلش چیزی گذاشت.و معمولا اون و نایل از بیرون غذا میخوردن اما این خوب بود که چندتا چیزم میخرید.

اون مطمئن شد که چیزایی رو بخره که دفعه ی پیش خرید پس اینطوری هدرش نمیداد.

اون نودل اضافه و چندتا چیپس با اینکه میدونست مضرن رو خرید.اون واقعا اهمیتی نمیداد.

وقتی تمام چیزی رو که نیاز داشت رو برداشت،چکشون کرد.اون خیلی خسته بود که تا مرکز شهر رانندگی کنه پس تصمیم گرفت که فقط به تسکو جایی که قبلا کار میکرد بره.

ممکن بود که یکم بد بنظر برسه اگه اون یکی رو ببینه که قبلا باهاش کار میکرده.

"لویی،تو برگشتی؟"
صندوق دار پرسید.
اون و لویی معمولا تو یه شیفت یکسان کار میکردن پس اونا همدیگرو میشناختن.

اونا دوست نبودن اما لویی میدونست که اسمش رایانه.

لویی همونطور که خرید هاش رو رو پیشخون میزاشت تا صندوقدار بارکدشون رو اسکن که جواب داد:

" اره غذاهام داشت تموم میشد اینکه اومدم یکم غذا بگیرم."

"خب پس هنوز دلت برای اینجا تنگ نشده، گاهی حس میکنم فقط میخوام بزارم و از اینجا برم."

" راستشو بخوای از موقعی که از اینجا اخراج شدم اصلا دلم براش تنگ نشده، البته که فرصتهای خیلی بهتری برام پیش اومده."

" کاملا مشخصه، شد ۲۰ پوند و ۳۳ سنت."

لویی خریدهاشو برداشت ، پول رو حساب کرد و به رایان گفت:

" بازم میبینمت رفیق به فیل سلام برسون، موفق باشی."

لویی به خوابگاه برگشت، از اینکه از اتاق خارج میشد و بیرون میرفت خیلی راضی بود، چون اون واقعا اجتماعی بود و اون اتاق کوچیک و شلوغ خیلی عصبانیش میکرد، لویی سعی میکرد به هر بهانه ای شده بزنه بیرون.

لویی پشت میزش نشست یه بطری اب هم کنار دستش گذاشت، کتابش رو باز کرد و از فصل های جدید خوند، دور نکاتی که فکر میکرد مهمن و ممکنه تو امتحان بیان خط کشید.

کم کم خسته شد، اون امروز صبح کلی قهوه خورده تا بتونه تکالیفش رو انجام بده و ساعت فقط ۶ پس بهتره یه چرتی بزنه، خیلی طول نمیکشه، واقعا نمیتونه با این بدن خسته برقصه.

«لویی!»

لویی چشمهاش رو اروم باز کرد و دید تو اتاق خوابگاهشه، نور اتاق کمتره و هم اتاقیش داره بهش زل میزنه
لویی همینجور که دنبال گوشیش میگشت گفت

" نایل ساعت چنده؟"

"یک."

" یک صبح؟"

LURE ✦L.S✦Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang