21.

1.1K 278 277
                                    


دو هفته ی بعد،لویی دقت کرد که اون خیلی کمتر هری رو میبینه.معمولا هرشب اونو یه جاهایی میدید،حتی اگه باهاش حرف نمیزد.
اما اون یه دفعه نزدیک دو هفته ندیدش.

اون فکر کرد که هری داره ازش دوری میکنه.اما دیگه به این فکر نکرد.

به چند دلیل،حتی فکر کرد که اونا حتی بهم خیلی نزدیک نبودن.فکرِ اینکه هرگز باهاش حرف نزنه یا نبینش،حال لویی رو بد میکرد.

اون از هری خوشش میومد و حتی اگه اون به همگی بگه که اونا یه آشنایی ای دارن،لویی دوست داشت که فکر کنه اونا بیشتر از یه دوستن.

شب بعد تو کلاب،لویی درواقع هری رو دید که داشت مثل همیشه دور و اطراف قدم میزد.

لویی حدس زد که برای اینکه اون مطمئن بشه همه چیز داره به خوبی پیش میره اینکارو میکنه.

هری به جایی که لویی بود اومد.لویی هم نزدیک هری شد. اما خیلی زود وقتی هری ارتباط چشمیش با لویی برقرار شد،برگشت و رفت.

لویی براش سخت بود که بپذیره ولی اونو حس کرد.این واضح بود که هری اونو دید و تصمیم گرفت که برگرده و بره.

این یعنی لویی واقعا براش یه مشکل بود؟
اما چرا؟

لویی فکر کرد به این که اون با هری خوب بوده.اون حتی تقریبا تا ساعت شش صبح اونجا موند تا بهش کمک کنه تا کلاب رو تمیز کنه.

لویی واقعا تمام تلاشش رو کرد که بهش بفهمونه که اون میخواد باهاش دوست بشه. و اون فکر که توش موفق بوده.

هری هرگز اینطوری با لویی نبوده.اون همیشه مهربون و جذاب،بامزه بوده. همیشه سعی میکرد جواب لویی رو کامل بده، هری ای که با همه در حد یک کلمه حرف میزد، یا جواب کوتاه میداد، همیشه حواسش به لویی بود.

لویی با خودش فکر کرد، اون شب که هری نجاتش داده، ممکنه اینکارو کرده فقط برای اینکه هرکسی بود اینکارو براش میکرد و کمکش میکرد، شاید نوآ و بیبی اشتباه میکردن، شتید واقعا هری هیچ حسی به لویی نداشت.

سعی کرد این افکار مخرب رو پس بزنه، با خودش فکر کرد ممکنه هری فقط هفته ی بدی داشته و باید به هدفش فکر کنه و فکرش روی چیزای بد نزاره.

شبهای پیش رو، لویی هری رو کمتر میدید و دعا میکرد که بخاطر خودش نباشه، دوست نداشت هری رو ناراحت کرده باشه، فکر کرد ممکنه چیزی جدی تر از داستان چند شب پیش باشه، از نوآ شنیده بود که هری دوستهای زیادی نداره، پس دوستداشت بره پیشش و باهاش حرف بزنه و تو ناراحتیاش تنهاش نزاره.

روز بعد وقتی وارد کلاب شد، اول از همه سمت بار رفت، میخواست با نوآ حرف بزنه، البته نوآ اولش سرش شلوغ بود بعد که سرش خلوت تر شد رفت سمت لویی.

" بله؟"

"میخوام ازت بپرسم تو میدونی هری جدیدا چش شده؟ چرا انقدر عجیب غریب رفتار میکنه؟"

LURE ✦L.S✦Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ