Epilogue

1K 183 99
                                    

این یکی کجا میره؟" نایل پرسید،یه جعبه تو دست هاش بود.

"خب نایل،نوشته آشپزخونه،پس احتمالا ... تو آشپزخونه."
لویی با بد اخلاقی گفت.

"وای! یه نفر به اندازه ی کافی نخوابیده،" نایل گفت قبل از اینکه جعبه رو به داخل خونه بیاره.

لویی فقط آه کشید و ‌به ون اسباب کشی برگشت تا یه جعبه ی دیگه برداره.
خیلی زیاد نبود که حمل کنه وقتی که لویی با هری رفت یعنی اونها فقط باید وسایل یه نفر رو جابه جا میکردن نه دو نفر،اما هنوز روز طولانی ای بود.

وقتی که اون وارد شد لویی جعبه ها رو کنار بقیه پایین گذاشت و به سالن نشیمن جایی که لیام،زین.نایل،بیبی، نوآ و هری بودن رفت.

اونا همگی به لویی کمک کردن که وسایلش رو جابه جا کنه چون خیلی از اونها خیلی زود تموم شدن پس الان فقط همگی وقت میگذروندن.

"هی لو،"

هری گفت وقتی که دید لویی وارد شد.

لویی یه نگاه خسته تو صورتش داشت ولی لبخند زد
و به سمت مبل رفت و به زور خودش رو بین نوآ و هری جا داد.
"ممنون بابت کمک بچه ها."

همگی جواب دادن قبل از اینکه به مکالمه های جداگونه ی خودشون برگردن.
این خوب بود که همشون رو تو یه زمان کنار هم داشت.
چهارسال گذشته،واقعا برای بیشترشون پرتکاپو بود پس سخت بود که زمانی رو پیدا کنن جایی که همشون آزاد بودن،اما تصمیم گرفتن که انجامش بدن.

"میدونی،من غافلگیر شدم،چهار سال طول کشید که شماها کنار هم بیایید." بیبی گفت.

لویی یه خنده ی نرم تحویل داد.
"آره خب ما میخواستیم صبر کنیم تا وقتی که من دانشگاهم رو تموم بکنم و به علاوه ی اینکه،من همیشه اینجا میومدم پس واقعا اونقدر فرق نداشت."

"درسته،بعد از اینکه اتفاقات بین شما دوتا جدی شدن ،من عملا داشتم به تنهایی زندگی میکردم." نایل حرف رو قطع کرد.

"به هرحال تو دوستش داشتی. میتونستی همیشه لینی رو داشته باشی."

"اوه اون منو یادِ،سالگردمون میندازه که داره میاد،و من نیاز دارم که کمکم کنی یه رستوران خوب پیدا کنم تا ببرمش."

"اون دوست دختر توئه نایل."

"من کمکت میکنم." زین گفت.
"مطمئنم لویی سرش به جابه جایی و چیزا شلوغه."

"باشه مرسی."

"فکر کنم که تو احتیاج داری لینی رو اینجور جاها بیشتر بیاری." بیبی گفت.
"من تو این گروه به یه دختر نیاز دارم.شماها همتون احمقید."

"درسته،" این بار هری گفت.

"هی!" نوآ گفت انگار دلخور شده بود.

"اون فقط خودش رو یه احمق صدا کرد...دقیقا از چه چیزی ناراحت شدی؟"
لیام پرسید.

نوآ فقط به لیام نگاه انداخت و با خجالت شونه هاش رو بالا انداخت.

LURE ✦L.S✦Where stories live. Discover now