30.

1K 233 123
                                    

های‌ گایز،
ووت و کامنت یادتون نره💙

این سخت بود که توضیح بده اون چه حسی داشت.لویی میخواست که نادیده ش بگیره.اون میخواست به این فکر کنه که هری حقیقتا دوستش داره.واقعا دوستش داشت.

این فقط خیلی واضح بود که اون دروغ گفت.چرا اینکارو میکرد اگه دوستش داشت؟!

"لو،"
نایل به دوستش که اون طرف ماشین نشسته بود گفت.

"داری بیش از حد فکر میکنی."

"اما اون دروغ گفت."

"چجوری میدونی؟!"

"بخاطر اینکه سی ثانیه طول کشید تا جواب بده.اون واضحا داشت با خودش سرو کله میزد که بیاد یا نه... و اون قبول نکرد."

"اوکی،ولی مگه نگفتی که اون از جاهای شلوغ مثل اینجا خوشش نمیاد؟!"

"لویی،حق با اونه،"

زین که پشت ماشین بود گفت.

"مشخصه که ازت متنفر نیست.اون هر چهارشنبه به کلاب نمی اومد."

"اینم بهت گفتم لویی." نوآ گفت.این اولین باری بود که لویی و چند نفر قرار بود باهاش بیرون برن و همگی بنظر میرسید که واقعا ازش خوششون اومده.

"آره اما__"

"کامان لویی،نمیتونی اینطوری ادامه بدی‌. اگه اون فقط نمیخواست ‌بهت بگه که برنامه هاش چیه چطور."
این بار لیام گفت.

"چرا نگفت؟!"

"شاید چون،داشت برای تماشا کردن 'خونه دار واقعی' برنامه میچید."

"چرا باید اونو ببینه؟!"

"تو میدونی."

"اوکی اره،اما این فرق میکنه." لویی جرو بحث کرد.

زین روی صندلی ای نشست که لویی نشسته بود و لبخندی زده بود.

"داری مسخره و مضحک میشی.دست از زیاد فکر کردن بردار.این چیز مهمی نیست."

لویی آه کشید.

"اوکی،خیلی خب."

لویی هنوز نگران بود ولی تو ذهنش نگهش داشت پس اون مزاحم کسی نمیشد.

اون میدونست که غیرمنطقی شده اما نمیتونست کاری کنه.

اون همیشه یه مشکل کوچیک داشت که میخواست همگی دوستش داشته باشن و هری خیلی براش ارزش داشت پس‌ اگه اون ازش خوشش نیومد،واقعا بدجور آسیب میدید.

تلاش کرد که روی چیزی که زین گفت تمرکز بکنه،چون حق با اون بود.

هری اگه دوستش نداشت،باهاش اونو بازی نمیکرد یا شرط برای لویی نمیزاشت که بمونه،یا اجازه نمیداد که تو دفترش باشه،یا براش هات چاکلت نمیخرید،یا با کسایی که بازیش رو تماشا میکردن،بازی نمیکرد،یا بعد از اون نمی نوشید،یا دادن سویشرتش رو دو بار پیشنهاد نمیداد،یا هواپیمای کاغذی رو با اون به پرواز در نمی اورد.

LURE ✦L.S✦Where stories live. Discover now