33.

1K 222 86
                                    

های گایز،
ووت و کامنت یادتون نره💜

بعد از تمام ماجرای جنگ با هری تو دستشویی،لویی نمیتونست مثل جوری که قبلا بهش نگاه میکرد،نگاه بکنه.
الان کاملا علاقه اش بهش فرق کرده بود.
قبلش واقعا فقط عشق پاک بود(خالی از روابط شهوانی) اما حالا...خب،خیلی نبود.

لویی فکر کرد که با تمام وجودش اون احتمالا همیشه این احساسات رو به هری داشته اما فقط هرگز متوجه نشد.
اون بهش خیلی اهمیت میداد و میدونست که از رفتن تو رابطه با هری خوشحال میشه.
تنها مسئله این بود که،این واقعی نبود.

هیچ راهی وجود نداشت که هری باهاش وارد رابطه بشه.حداقل نه حالا.حتی هری خودش گفت که کار براش اوله و باعث میشه که لویی باور کنه که یه رابطه برای هری حتی یه انتخاب نیست.

اون به هیچکس راجع به احساساتش به هری نگفته بود.
اگه میگفت،مشخصا اولین نفر نایل بود اما برای الان اون یه جورایی میخواست که پیش خودش نگه داره تا وقتی که کاملا بفهمه که چیکار میخواد درموردش بکنه.

اون میدونست هربار که هری رو میدید،واقعا سخت تلاش میکرد که واضح نباشه اما اون ترجیح میداد که از خواستن هری آسیب ببینه تا اینکه از دستش بده.

لویی میخواست قبل از اینکه اون با هرشخص دیگه ای ازدواج بکنه،تسلیم نشه.

اون یکم مضطرب بود که امروز بره کلاب چون چهارشنبه بود،میدونست که هری اونجاست.

لویی میدونست که اون خیلی با فکر کردن در مورد این چیزا مخصوصا وقتی که بیش از حد فکر میکرد مشکلی نداشت.

اون مطمئن بود که تمومش میکنه یا یه چیزی میگه که پشیمون میشه اما فقط نمیتونست هری رو نادیده بگیره.

مشکلی نبود،این هری بود،و لویی مطمئن بود که اخرین نفری میشه که حتی بودن تو رابطه با اون رو درنظر میگرفت پس اگه اشتباهی کنه هری به احتمال زیاد به هیچی فکر نکنه.

با چیزی که تو ذهنش بود،لویی آروم شد و وسایلش رو برداشت پس میتونست که بره.تو راهش نایل رو دید پس رفت تا برای چند دقیقه باهاش سلام و احوالپرسی کنه.

وقتی که اون به کلاب رسید،لویی از کلیدش استفاده کرد،این خیلی غافلگیرش کرد که هنوز گمش نکرده بود.
اون باید خیلی سخت فشار میداد تا بازش کنه چون یکم یخ روش زده بود،اما با فشار کافی بالاخره بازش کرد.

وقتی که به قسمت بار رسید لویی دید که یه تیکه کاغذ به پیشخون چسبیده شده بود.
اون به سمتش رفت و به آرومی برداشتش پس میتونست بخونه که چی گفته.

واقعا باید خیلی سریع میرفتم کارمو انجام بدم،فقط میخواستم بهت بگم ،پس میدونی که میام اینجا.
H

لویی به یادداشت کوچیک لبخند زد.اون فکر کرد این واقعا شیرین بود که هری قبل از رفتن بهش فکر کرده.
این همچنین ثابت میکرد که الان یه جورایی فقط برای هردوشون نرمال بود که چهارشنبه ها بیان،مهم نبود که چه چیزی بود‌.
انگار که لویی رو مطمئن میکرد که هری واقعا به فکر بود و اهمیت میداد.

LURE ✦L.S✦Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora