10.

1.2K 326 148
                                    

ووت و کامنت یادتون نره قشنگا💙

وقتی که لویی به خونه رسید،اولین کاری که انجام داد،این بود که پول هاش رو از تو کیفش دراورد و روی تختش گذاشت و بعد شروع به شمردنشون کرد.

طی چند وقت ۶۵۰ پوند گرفت.اگه کرایه ی اجارشو پرداخت نمیکرد الان ۷۰۰ پوند داشت.

اون پول ها رو برداشت و تو کشوی جوراب هاش قایم کرد.پس هیچکس نمیتونست پیداش بکنه.اون به نایل اعتماد داشت.اما به دوستای نایل اعتماد نداشت.اون ها آدمای خوبی بودن اما کسی چه میدونست که قرار بود چیکار بکنن وقتی اون همه پول رو پیدا کردن؟

صبح روز بعد،خب درواقع بعدازظهر،چون اون ساعت ۲ بیدار شد.لویی مجبور شد که بلند بشه و به کلاسش برسه.

اون از مدرسه متنفر بود‌،همیشه متنفر بود.اون واقعا هنوز نمیتونست فقط بشینه.اون فقط میخواست که هرکاری رو که دوست داشت انجام بده.

اون قبول کرده بود که دانشگاه خیلی بهتر از دبیرستان بود.چون میتونست خودش انتخاب کنه که کلاس هاش چه زمانی و چی باشن.اون به مدرک نیاز داشت.نمیتونست که تا ابد یه استریپر باقی بمونه.

سرکلاس،لویی فقط میتونست نیمی از توجهش رو به استادش بده.بقیه حواسش به شغلش و از همه مهم تر رئیسش بود.

لویی واقعا قبلا درموردش فکر نکرده بود چون اون بیشتر نگران استخدام شدنش بود.اما الان یکم آروم شده بود. داشت درمورد اینکه هری چقدر جذابه فکر میکرد.

لویی میدونست که نباید روی رئیسش کراش داشته باشه اما چطور میتونست؟!
هری خیلی زیادی هات بود.

لویی راجع به حرف زدن با هری فکر کرد اما احتمالا این ایده ی خوبی نبود.
اون خیلی جدی به نظر میرسید.هری به نظر نمیرسید که دلش بخواد با آدم هایی که اونجا کار میکنن دوست بشه.

لویی میخواست که اونو بشناسه.به هردلیلی،لویی خیلی هیجان زده بود و میخواست بدونه که اون واقعا چجوریه.شاید از اون دسته از آدم هایی بود که همیشه سختگیر و جدی بنظر می اومد اما درونش واقعا خوب بود.

لویی به ندرت هری رو میدید.فقط یه شب اونجا می اومد.لویی دوباره حواسش رو به کلاس داد و شروع به نوشتن کرد.هنوز تو فکر هری بود.اما الان یه جواریی به چیزی که روی بُرد نوشته شده بود،تمرکز کرده بود.

چهارشنبه شب،لویی به کلاب رفت و فقط مثل قبل،به سمت اتاق رختکن رفت تا لباس هاش رو عوض کنه.
بی بی امشب اینجا نبود.لویی الان خیلی نگرانش نبود.

وقتی نوبتش شد که برقصه،لویی کارش رو با بدست اوردن همون مبلغی که دفعه پیش گرفته بود،تموم کرد.اگه همینطوری پیش میرفت،هروقتی که میخواست، میتونست ماشنیش رو داشته باشه.

LURE ✦L.S✦Donde viven las historias. Descúbrelo ahora