20.

1.1K 275 216
                                    


لویی هفته ی بعد به سرکار نرفت.و ازچندتا از کلاس هاش که میتونست بدون اینکه از امتحاناش بیافته رو نرفت.

اون هرگز همچین احساسی نداشت.اون هرگز افسرده نشده بود.این حس خوبی نبود.اصلا.مثل این میموند که یه وزن سنگینی روی قفسه ی سینه ات باشه و اون دائما بهت فشار بیاره.

اون زمان زیادی داشت که فکر بکنه راجع به اینکه چه اتفاقی افتاده.
اولش اون سعی کرد که وانمود کنه حالش خوبه و موضوع مهم و بزرگی براش نباشه.
بعد فراموشش کرد و خودش رو مجبور کرد که با واقعیت روبه رو بشه و کنار بیاد.

دلیل اینکه خیلی ناراحت بود،بخاطر این نبود که اون مرد لمسش کرده بود.
دلیلش این بود که...این فقط گیج کننده بود.

لویی از دست زک ناراحت نبود،اون از این ناراحت بود که مردمی مثل زک چجوری میرن و براشون خیلی آسونه که اینکارو انجام بدن و بعد ازش بگذرن.هری این بار جلوی اونو گرفته بود ولی دفعه های دیگه چی؟!

لویی با خودش فکر کرد، چرا این لمس انقدر براش عذاب اور بود، اینکه دست زک به دیکش مالیده میشد در حالیکه همه تو کلاب بودن و خوش میگذروندن، همه داشتن میرقصیدن و زک خیلی راحت تو یه جای عمومی داشت لویی رو میمالید، اگر هری بهش نمیرسید چی میشد؟چه اتفاقی براش میوفتاد؟ لویی میتونست خودشو ببخشه؟

اولش ترسید برگرده کلاب، تجربه ی سخت و بدی که داشت واقعا این فکرو به سرش انداخته بود که ممکنه همه جا مورد تعرض قرار بگیره، اما لویی با خودش فکر کرد میتونه بره کلاب و خیلی طبیعی رفتار کنه.

اگر برگرده کلاب، کارش رو هم داره الانم که زک رفته، هرچند لویی مطمئن نبود که بخواد برگرده یا نه، اما اقلا خوبیش این بود که اونجا هری حواسش به اوضاع بود، حتی اگر زک میخواست بره اونجا هم نمیتونست هیچ غلطی بکنه، لویی هم باید حواسش بیشتر به اطرافش باشه تا دیگه چنین چیزی اتفاق نیوفته.

تعرض جنسی چیزی نیست که ادم در مقابلش سکوت کنه یا از ترس ترد شدن به کسی نگه، باید گفته بشه تا ادمای دیگه آگاه تر بشن، لویی فعلا تو شوک بود و نمیتونست در موردش حرف بزنه
لویی اعتماد بنفس خوبی داشت، میدونست که هرزه نیست، این مدل خطاب کردن ادما مثل این میمونه که فقط چون کسی لباسای تنگ یا چسبون میپوشه بهش بگن هرزه، چون لویی تو یه استریپ کلاب کار میکرد، دلیل نمیشه که تن فروش و هرزه باشه.

لویی میتونست از شغلش کنار بکشه، اما نمیخواست میدون رو بخاطر موجودات پلید و اشغالی مثل زک خالی کنه
لویی تصمیم داشت بره و با هری صحبت کنه، جوری که هری رو از همه چیز روشن کنه، نکه فقط کلیشه ای چیزی گفته باشه، میخواست واقعا با هری صحبت کنه.

وقتی به کلاب رفت، طبق معمول سمت لاکر روم رفت تا لباسشو عوض کنه، اونجا بی بی رو دید که لبخند ملیحی رو لب هاشه و بهش سلام کرد، اینکه میدید بی بی انقدر باهاش مهربونه و هنوزم هواشو داره قلبش رو گرم میکرد.

LURE ✦L.S✦حيث تعيش القصص. اكتشف الآن