16.

1.1K 278 95
                                    

چهارشنبه ی بعدی که لویی برای تمرین رفت،هری هم اونجا بود که لویی میدونست چون وقتی رفت در رو باز کنه، قفل نبود.

وقتی اون وارد شد،اولین کاری که انجام داد،این بود که به سمت اتاق رختکن هجوم برد چون دستشویی داشت.

اون در طی مسیر کلاب،آب زیادی نوشیده بود.

وقتی کارش تموم شد،به قسمت اصلی کلاب و جایی که اسپیکرش تو استیج بود برگشت.
اون آهنگ رو پلی کرد و بعد شروع به رقصیدن کرد.
اون پرش و چرخیدن رو مثل دفعه قبل تمرین کرد.

نزدیک ظهر،لویی گرسنش شد پس سویشرتش رو پوشید.اون داشت بدون هیچ کفشی می رقصید. پس تنها کاری که باید قبل از پوشیدن ونس هاش انجام میداد این بود که جوراب هاش رو بپوشه. وقتی به رستوران رسید ساندویچش رو گرفت تا تو مسیر  بخوره
و دوباره راهی کلاب شد، اون ترجیح میداد غذاشو تو کلاب بخوره تا تو رستورانی که پر از سر و صدای دانشجو هاست.

غذاش رو تو بار گذاشت و سویشرتشو دراورد.
هوا واقعا گرم شده بود، رو یکی از چهارپایه های کنار بار نشست و مشغول خوردن شد که با یادآوری اینکه نوشیدنی نگرفته حالش گرفته شد، حتی بطری آبش هم خالی بود و لویی واقعا تشنه ش شده بود، با خودش فکر کرد میتونه یه نوشیدنی از بار بگیره.

"فکر کردم گفته بودی قرار نیست چیزی بدزدی."

لویی سمت صدا چرخید و هری رو دید که از دفترش بیرون میاد و به بار نزدیک تر میشه اولش فکر کرد جدی میگه تا اینکه پوزخند هری رو دید.

"خب راستش حوصلم سر رفته بود خواستم ببینم چی گیرم میاد."

به غذاش روی بار اشاره کرد و دوباره روی چهارپایه نشست.

"بنظر میاد اصلا دزد خوبی نیستم."

هری سرشو به نشونه ی تاسف تکون داد: "اینهمه چیز اینجاست و تو داشتی اسپرایت میدزدیدی؟"

البته حواسش بود که لویی داره پولش رو تو صندوق میذاره.

لویی بازیش گرفته بود.

"این آسونترینش بود، تو که قرار نبود بفهمی چندتا اسپرایت اونجاست اما اگر پولارو برمیداشتم زودتر میفهمیدی."

هری در مینی بار رو باز کرد و داخل بار شد، از کنار لویی رد شد و لیست بلند بالایی رو جلوی صورت لویی گرفت.

" باید به اطلاعت برسونم که من آمار تمام نوشیدنی های اینجا رو دارم، این بخشی از شغل منه‌."

لویی همینجور که داشت غذاشو میجوید گفت:

"اهان دفعه ی بعدی باید بیشتر حواسمو جمع کنم."

هری کاغذ رو تا کرد و سر جاش گذاشت: "اره باید حواستو جمع کنی."

لویی به هری نگاه میکرد که از‌ در خارج شد و بعد از اون صدای روشن شدن ماشین رو شنید و با خودش فکر کرد حتما هری رفته، و با این فکر لبخند کوچیکی به لبهاش اومد.

LURE ✦L.S✦Where stories live. Discover now