جین همونطور که جیمینو تو بغلش نگه داشته بود از تو جیب گرمکنش گوشیشو برداشت و به نامجون پیام داد که امشبو پیش جیمین میمونه و نمیتونه برگرده خونه پیشش، بعد از فرستادن پیام صفحه گوشیشو قفل کرد و روی عسلی کنار تخت جیمین گذاشت و خودشم به خواب رفت.
با صدای زنگ آلارمش سریع از جاش بلند شد تا خاموشش کنه که یه وقت جیمین بیدار نشه مثل اینکه این مدت در نبود یونگی باز داشتن کابوساش برمیگشتن و بهتر دید تا یونگی رو در جریان اتفاقات دیشب بذاره و بهش بگه که زودتر برگرده. گوشیشو توی دستش گرفت و آروم جیمینو از بغلش بیرون کشید که صدای غرغراش تو گوشش پیچید و باعث خندهاش شد، بعد از جابهجا کردنش سریع از اتاق بیرون رفت و شمارهی یونگی رو گرفت که بعد از بوق سوم جوابشو داد.
÷سلام هیونگ، حالت چطوره؟
صدای خوشحال ولی بیانرژی یونگی به گوشش رسید و لبخند زد فهمید که پسر رو با زنگش از خواب بیدار کرده.
=هی یونگیا، حالت چطوره پسر، خواب بودی؟
÷آره هیونگ دارم سعی میکنم کارامو سریعتر تموم کنم تا بتونم زودتر برگردم خونه برای همین زیاد نمیتونم بخوابم، جیمین چطوره؟
=برای همین بهت زنگ زدم یون فکر کنم دوباره کابوساش شروع شدن.
با شنیدن حرفم چند لحظه سکوتی بینمون رو پر کرد که خودش اونو شکست نگرانی توی صداش کاملاً مشخص بود و حس بدی بهم میداد.
÷از کجا فهمیدی هیونگ؟ خودش بهت گفت؟
=نه، دیشب نصفه شب اومد سراغمو اصرار داشت کسی تو خونهس ولی کسی تو خونه نبود حدس زدم شاید دوباره کابوساش شروع شده باشن.
کلافه دستی به صورتم کشیدم و خودمو روی مبل پرت کردم گوشی رو جابجا کردم و سرمو به پشتی مبل تکیه دادم و سعی کردم خودمو آروم کنم.
÷شاید.....شاید واقعاً کسی تو خونه بود، هیونگ خونه رو گشتی؟ اتاقا چطور؟ حیاط پشتی، آره حیاط پشتی رو میگشتی شاید از اونجا فرار کرده بود و میتونستی ببینیش. به پلیس خبر دادی؟
=نه یونگی نه، من نه تو خونه رو گشتم نه اتاقا نه حیاط پشتی و نه حتی به پلیس زنگ زدم چون جیمین دائم تکرار میکرد کسی که تویه خونهاس درست روبهروم وایساده و من کسی رو نمیدیدم.
÷هیونگ تو بازم باید کل خونه رو میگشتی شاید کسی واقعا قبل از تو اونجا بوده و اون چون تو شوک بوده اینجوری میگفته.
=اون روبهروی من وایساده بود و داشت با دیوار حرف میزد تو به من میگی برم کل خونه رو بگردم.
با تمام حرص و عصبانیتی که داشتم بهش گفتم و آخر جملهام کمی صدام بالا رفت ولی حواسم بود اونقدری بالا نره که جیمینو بیدار کنم ولی با این حال بلند شدم تا چک کنم یه وقت بیدار نشده باشه و حرفامونو نشنیده باشه.
YOU ARE READING
Dreamcatcher
Fanfiction-تو دیگه کی هستی؟ +شاید دریم کچر. -مسخره نشو، دریم کچر دیگه چه کوفتیه؟ +همونیه که بالای سرته. -الآن داری جدی حرف میزنی؟ +چی باعث شده که فکر کنی دارم باهات شوخی میکنم؟ -شاید اینکه میگی تو دریم کچری. +تو که فکر نمیکنی همه کابوساتو یه دایره مسخره که با...