[0.4]

164 48 18
                                    

+جین هیونگ کجا رفت؟

-رفته صبحونه درست کنه تا باهم بخورین و درضمن حواست باشه که برای منم پنکیک کنار بزاری.

لبخند خبیثی روی لبام نشوندم و با شرارت توی صدام گفتم: خودت برای خودت خوراکی پیدا کن همینجوری که تا الآن تمام اسنکامو خوردی.

بعد از تموم شدن جمله‌ام اومدم از در برم بیرون که یه لحظه برگشتم سمتش و گفتم: حرف....تمام حرفایی که زدی راست بود؟ حرفای.....دیشبت، من.....من الآن باید ازت......بترسم؟ من.....من......میترسم.

-جیمیناه، مطمئن باش من تنها کسی هستم که نباید ازش بترسی یه جورایی میشه گفت من فرشته‌ی محافظتم.

سمتم اومد و دستاشو رو شونه‌هام گذاشت و کمی رو زانوهاش خم شد تا بتونه مستقیم تو چشمام نگاه کنه و آروم‌تر از قبل گفت: لطفاً فعلا فقط بهم اعتماد کن و جوری رفتار نکن که همه فکر کنن یه دیوونه‌ی روان‌پریشی، فقط جلوی دیگران تظاهر کن وجود ندارم.

+بهم ثابت کن حقیقتو میگی تا باورت کنم ولی فعلا ترجیح میدم جوری رفتار کنم که انگار وجود نداری، نه بخاطر اینکه بهت اعتماد کردم بخاطر هیونگام.

به عقب هولش میدم در رو باز میکنم و میرم بیرون، دنبال جین هیونگ میگردم که با بوی پنکیکی که به دماغم خورد به سمت آشپزخونه میرم و با دیدن پنکیکا یاده اون احمق میوفتم چجوری بوی پنکیکارو حس کرده بود؟ من تا وقتی وسط خونه نرسیدم بویی احساس نکردم .جین هیونگ با دیدنم لبخند میزنه و به صندلی اشاره میکنه تا بشینم.

پنکیکارو دونه دونه توی ظرف ردیف کرد و وسط میز گذاشت دوتا ظرف آورد و یکیشو جلوی من و اون یکی رو برای خودش گذاشت و در آخر عسل با چندتا توت فرنگی روی میز گذاشت.

چهارتا پنکیک از تو ظرف برمیدارم واسه‌ی خودم میذارم و جین هیونگ هم دوتا برمیداره و یکی ته ظرف میمونه به هیونگ نگاه میکنم که بهم لبخند میزنه و زیر لب بهم یه "اونم برای توعه بخورش" میگه، خوشحال چنگالمو سمتش میبرم که صدای اون آواکو احمق میاد.

-به اون پنکیک دست نمیزنی مینی اون به علاوه‌ی دوتا از پنکیکای توی ظرفت ماله منه.

بیخیال اون یه دونه پنکیک میشم و برمیگردم پشتمو نگاه میکنم که میبینم چهار زانو رو کانتر نشسته و داره به ما نگاه میکنه، رومو برگردوندم که دیدم هیونگ داره نگاهم میکنه با دیدن نگاهم روی خودش مسیر نگاهشو تغییر میده و به جایی که قبلا نگاه میکردم با اخم چشم میدوزه.

=چیزی شده مینی؟ چیزی اونجاست؟

+نه هیونگ یه لحظه حس کردم صدای بلکی رو شنیدم.

DreamcatcherWhere stories live. Discover now