حتی چشماشم تبدار بود دستامو تو دستاش گرفته بود و تو چشمام نگاه میکرد دستامو از تو دستاش درآوردم و بلند شدم که یه دفعه تو جاش نشست و به مچ دستم چنگ انداخت بهش نگاه کردم که چشماش لبالب اشک بود و آمادهی ریختن.
-میخوام شامپو بیارم موهاتو بشورم.
+نمیخوام بشین.
-جین چند دقیقه دیگه میاد دنبالت، ببینه خودتو نَشُستی حسابی از دستت عصبانی میشه.
+اشکالی نداره.
دوباره نشستم و نم اشک توی چشماشو پاک کردم که اشکاش دونه دونه شروع به ریختن کردن که محکم بغلش میکنم و سرشو به سینهم فشار میدم تو این مدت حسابی لاغر شده بود.
-جیمین بهم نگاه کن.
سرشو بیشتر به سینهم فشار میده و محکمتر بقلم میکنه که دستمو بین موهاش میبرم و نوازشش میکنم.
-مینی من قرار نیست جایی برم اتفاقیم قرار نیست برام بیوفته.
+ولی افتاد......دیگه حق نداری برگردی.
-اون فقط یه کابوس بود.
+ولی...ولی تو افتادی.....اونجا تاریکه.....صدات زدم....
بین هق هقاش سعی میکرد حرف بزنه و نفس کم میاورد برای اولین بار نتونستم موقع گرفتن کابوس منم کابوسشو ببینم فقط تونستم ازش بگیرمش و بعد ناپدید شد حتی جذب آمانوکم نشد، سعی کردم آرومش کنم.
-باشه......باشه هیس آروم باش چیزی نیست اون قرار نیست هیچ وقت اتفاق بیوفته.
+قول؟
-قول.
دستمو دورانی رو کمرش میکشیدم که کم کم آروم شد و از بغلم بیرون اومد دوباره بلند شدم و سمت قفسهی شامپوها رفتم و شامپوی هلویی که همیشه به موهاش میزد برمیدارم و برمیگردم پیشش شامپو رو کنار وان میذارم و لباسامو از تنم در میارم و میندازمشون گوشهی حموم همینجور به بدنم زل زده بود که خندهام میگیره.
-حتی موقع مریضیم دست از چشم چرونی کردن برنمیداری؟
اخم میکنه و دوباره بدنشو تو وان ول میکنه، دوش سیار رو برمیدارم و موهاشو خیس میکنم شامپو رو کف دستم میریزم و دستمو بین موهاش میبرم و شروع به ماساژ دادن میکنم چند دقیقه به ماشاژ دادن ادامه دادم و خواستم سرمو نزدیکتر ببرم که یهو شروع کرد به حرف زدن.
+دیگه نباید برگردی.
-چرا؟
+چون تو مُردی.
-من قرار نیست بمیرم مینی.
با عصبانیت بلند شد سرجاش روی دو زانو نشست و تا خواست داد بزنه دستمو گذاشتم رو دهنش که با اخم نگاهم کرد و شروع کرد تقلا و تکون دادن خودش که دیگه نتونستیم تعادل خودمونو حفظ کنیم و باهام افتادیم تو وان پر از آب و کف، شامپویی هم که گوشهی وان گذاشته بودم پرت میشه و صدایی بلندی تولید میکنه، اون همه صدای تولید شده هیونگاشو کشید سمت در حموم جیمین و از زیر آب و خودم کشیدم بیرون که نفس عمیقی کشید و چند بار سرفه کرد و در زدنای هیونگاش و داداشونو بیشتر کرد، حالا خوب شد درو قفل کردم اومدم تو وگرنه اینا تا الآن خودشونو پرت کرده بودن تو حموم.
YOU ARE READING
Dreamcatcher
Fanfiction-تو دیگه کی هستی؟ +شاید دریم کچر. -مسخره نشو، دریم کچر دیگه چه کوفتیه؟ +همونیه که بالای سرته. -الآن داری جدی حرف میزنی؟ +چی باعث شده که فکر کنی دارم باهات شوخی میکنم؟ -شاید اینکه میگی تو دریم کچری. +تو که فکر نمیکنی همه کابوساتو یه دایره مسخره که با...