با چندتا ظرف و چاپستیک برگشتم سمتشون که جیمین سریع اومد دوتا ظرفشو گرفت و نشست پیش جین هیونگ و دوتا ظرفاشو کنار هم جفت کرد و با یه لبخند گنده رو صورتش زل زد به جین هیونگ و وقتی دید جین هنوزم فقط داره نگاهش میکنه بغلش کرد و سرشو به سینهاش مالید.
+جینی هییییییییییونگ زود باشششش، من گشنمههههه.
آخر بعضی کلمه هاشو میکشید و با لوس کردن خودش میخواست جین و ترقیب کنه تا براش دوتا ظرفشو پر کنه، اینقدر با بلکی بوده عین همون گربهی لوس شده.
با خنده میرم سمتشون و ظرف هر کسی رو میذارم جلوش.
÷هیونگ خب دونسنگم ضعف کرد بهش مرغاشو بده دیگه.
=باشه باشه حالا نه که من بهش غذا ندم خودش دست نداره برداره اینجوری میگی.
÷میبینی که فعلا نداره زل زده به چشمات تا بهش چهارتا تیکه گوشت بدی اصلا دیگه نباید بذارم اون بچه گربه بیاد این سمتا جیمین کمکم داره باهاش همزاد پنداری میکنه میترسم چندوقت دیگه بجای حموم رفتن بشینه یه گوشه خودشو لیس بزنه.
+هیونگ من این کارو نمیکنم.
٪دروغ میگه میکنه من خودم دو مرتبه دیدمش داشت پشت دستاشو لیس میزد.
با حرف نامجون جیمین پرید روشو شروع کرد لیس زدن صورتش که جین میره سراغشونو از هم جداشون میکنه و نامجون با حالت چندشی دست میکشه به صورتشو بعد بلند میشه میره تا صورتشو بشوره من و جین زل زدیم به جیمین که با لبخند نگاهمون میکرد، مثل اینکه از کارش خیلیم راضی هست.
÷میدونی که کارِت اشتباه بود، آره؟
+تقصیر خوده نامجون هیونگ بود.
همینجوری که داشت همه چیزو مینداخت گردن نامجون یهو از پشتش نامجون میاد و موهاشو بهم میریزه و میشینه.
٪باشه اون یکی بلکی تقصیر من بود الآنم خیلی گرسنمه زود باشید تا من فیلم میذارم با غذا نگاه کنیم شما هم ظرفاتونو پر کنین.
فیلمو میذاره و میاد عقب به مبل تکیه میده و جینم براش ظرفشو میذاره جلوش، جیمینم بعد اینکه جین دوتا ظرفاشو براش پر کرد میره برای خودش سمت مبل تک نفره و میشینه روش یکی از ظرفاشو بقلش میگیره و اون یکی هم میذاره زمین، روی مبل جابهجا میشه و بعد از چند ثانیه انگار که چیزی یادش اومده باشه بلند میشه و میره چراغارو خاموش میکنه و دوباره سرجاش میشینه و زل میزنه به تلویزیون.
بعد دو ساعت فیلم تموم میشه پا میشم میرم چراغارو روشن میکنم که میبینم جیمین همونجوری روی مبل خوابش برده نامجونم جین هیونگو بیدار میکنه و با هم میرن تو اتاق مهمان میخوابن منم یهکم دور و اطرافو تمیز میکنم و جیمین از روی مبل بلند میکنم و میبرم تو اتاقش و میزارمش رو تخت پتوشو روش میکشم و موهاشو آروم ناز میکنم بعد از اینکه یه دل سیر دونسنگ کوچولومو ناز کردم پیشونیشو میبوسم و یه نگاه به اطراف اتاق میکنم و نگاهم ناخواسته گوشهی اتاق کنار تخت جیمین میشینه تمام حسای مزخرف و افکار بدمو با سر تکون دادن میریزم بیرون و به سمت در اتاق میرم تا در رو باز کردم نامجونو جلوم دیدم.
YOU ARE READING
Dreamcatcher
Fanfiction-تو دیگه کی هستی؟ +شاید دریم کچر. -مسخره نشو، دریم کچر دیگه چه کوفتیه؟ +همونیه که بالای سرته. -الآن داری جدی حرف میزنی؟ +چی باعث شده که فکر کنی دارم باهات شوخی میکنم؟ -شاید اینکه میگی تو دریم کچری. +تو که فکر نمیکنی همه کابوساتو یه دایره مسخره که با...