*چی بهت گفته؟
"راجبه اون روز گفت، اینکه کیهیونو نکشته...
*من خودم دیدم، خون کیهیون روی دستاش بود.
"ولی هیونگ حق با اونه من یادمه من خطرو لب دره حس کردم، رفتم اونجا تا ببینم چخبره و کی و چرا به موکامو میخواد نزدیک بشه که اون دو نفرو دیدم یونگی میگفت نمیتونه و گریه میکرد رفتم دنبال مویرا و وقتی برگشتم هنوز داشت مقاومت میکرد و کیهیون داد میزد پشتشون به من بود و فاصلهی نسبتا زیادی هم ازشون داشتیم و نمیتونستم دقیق ببینم که دارن چیکار میکنن ولی......ولی صداشونو میشنیدم کار اون نیست هیونگ.
*کیهیون دوستت بود کوک چطور میتونی اینطور به قاتلش اعتماد کنی؟
"چرا نمیفهمی هیونگ دارم میگم کار اون نیست کیهیون خودش این کارو کرد تا یونگی رو نجات بده وقتی مویرا چند قدم جلو رفت تا کیهیونو راضی کنه که خودشو نکشه منم چند قدم جلو رفتم درست پشت سر مویرا بودم، من خودم دیدم که دستاشو گرفت خودم دیدم که آمانوکو توی دستاش گذاشت خودم دیدم که با اشک و لبخند آمانوکو توی قفسهی سینش فرو کرد.
*کوک میفهمی چی میگی؟ از چی؟ از چی نجاتش بده؟ از مویرا؟ از ما؟ از موکامو؟ از چی؟ بهم بگو.
"از سرنوشتی که بعده از بین رفتن موکامو گریبان گیرشون میشد.
*چه سرنوشتی؟
"موکامو از بین نمیره هیونگ فقط جایگزین میشه منتخب موکاموی بعدیه.
*چی؟
"هیونگ سرنوشت کیهیون نابودی بود و خوب میدونست، چه یونگی موکامورو بکشه چه نکشه قرار نیست تو این دنیا بمونه پس تصمیم گرفت قبل از کشتن موکامو بمیره تا حداقل یونگی رو نجات بده.
*ما چی؟ ما براش مهم نبودیم؟ میتونست با از بین رفتنش مارو نجات بده.
با حرفش شوکه شدم میتونست با از بین رفتنش مارو نجات بده؟ با اخم بهش نگاه میکنم اون براش بود و نبود کیهیون فرقی نداشت فقط به فکر خودش بود پس دیگه دلیلی برای راضی کردنش و دنبال راه حل گشتن با اونو نداشتم تهیونگم براش مثل کیهیونه.
"باشه هیونگ فهمیدم، خودم تنهایی دنبال حقیقت و راه نجات برای تهیونگ و جیمین و کل نسلمون میگردم راهی که توش هیچکس آسیب نبینه فقط ازت خواهش میکنم به مویرا چیزی راجبه حرفایی که بهت زدم نگو.
سرش پایین بود و بهم نگاه نمیکرد بهش تنهای میزنم و از کنارش رد میشم که بازوم بین انگشتاش اسیر میشه بیتوجه خواستم بازومو از دستش بیرون بکشم که با صدای بغض دارش سمتش چرخیدم.
*کوک......منو.....منو ببخش ن....نمیخواستم اون حرفو بزنم کیهیون دوست منم بود من فقط.......من فقط خیلی از دستش عصبانیم....همین....اون مُرد و ناپدید شد برای هیچی.
YOU ARE READING
Dreamcatcher
Fanfiction-تو دیگه کی هستی؟ +شاید دریم کچر. -مسخره نشو، دریم کچر دیگه چه کوفتیه؟ +همونیه که بالای سرته. -الآن داری جدی حرف میزنی؟ +چی باعث شده که فکر کنی دارم باهات شوخی میکنم؟ -شاید اینکه میگی تو دریم کچری. +تو که فکر نمیکنی همه کابوساتو یه دایره مسخره که با...