[2.3]

128 35 22
                                    

سه روزه.....سه روزه فاکی که جیمین حالش بده....اول که غیبش زد وقتیم که پیداش کردم با تبِ بالا تو تخت افتاده بود.

÷همش تقصیره منه، هیونگو ببخش جیمیناه هیونگ نمیذاره دیگه اتفاقی برات بیوفته.

+پاشو یونگی، برو یه‌کم بخواب من حواسم بهش هست.

÷نه جین هیونگ خودم بالا سرش میمونم اگه بیدار بشه من بالا سرش نباشم چی؟ نه خودم هستم.

+تو الان سه روزه که نخوابیدی پاشو برو تو اتاقت یه‌کم بخواب.

÷نه هیونگ من خسته نیستم همین چند دقیقه پیش یه‌کم خوابیدم.

+به این چُرتای گاه و بی‌گاهت نگو خواب.

÷برای من همینام بسه.

+اصلا هر غلطی که دلت میخواد بکن به من چه.

٪جین، عزیزم ولش کن بیا بریم.

جین با کلافگی پوفی کشید از کنارم بلند شد نامجون و زد کنار و از اتاق رفت بیرون.

٪یونگی هیونگ اگر میخوای پیشش بمونی بمون ولی فکر نکنم وقتی بیدار بشه و اینجوری ببینتت خوشحال بشه.

کلافه دو چشممو بین دستم میگیرم.

÷مگه چمه؟

٪هیچی فقط زیر چشمات از بیخوابی گود افتاده و موهات به شدت چربه و........ این لباسارو آخرین بار کی عوض کردی؟ بوت اتاقو برداشته.

این نامجون کی اینقدر پررو و بی پروا شد؟ الان به من گفت بو گندو و کثیف؟!
یه چیزی زیرلب گفت که نشنیدمش که با تعجب به قیافه‌ی درهمِ حق به جانبش نگاه کردم.

÷چی با خودت میگی؟

٪شاید اصلا بخاطر بویه توعه که تا الآن بیدار نشده.

با دهن باز داشتم نگاهش میکردم که سریع دوید بیرون منم پشت سرش رفتم، این بچه پررو الآن به من چی گفت؟

با رفتن یونگی و نامجون از اتاق خواب جیمین از پنجره‌ی اتاقش میرم تو، باید محتاط عمل کنم نباید بذارم ببینتم. میرم سمت جیمین که با صورت عرق کرده و لپای سرخ روی تخت بود دستمو سمت اون لپای سرخ و کمی گرد و پر میبرم تا نوازششون کنم که تکونی میخوره و اخم میکنه.....

تهیونگ الآن وقته کاره نه دید زدن اون داره کابوس میبینه دست به گردنبند پرم میبرم و آماده تو دستم میگیرمش و سر چوب دستی رو بهش نزدیک میکنم که کابوس کم‌کم جذب آمانوک میشه و چهره‌ی جیمین آروم‌تر.

دستمو بین موهاش میبرم و سرشو نوازش میکنم آمانوک رو روی تخت ول میکنم و پر رو به چشمش نزدیک میکنم و قبل کشیدنش روی چشمش آروم در گوشش میگم.

_جیمینی وقته بیدار شدنه هیونگت نگرانته زود باش پسر خوب.

ازش یه کم فاصله میگیرم و به چشماش نگاه میکنم که چند ثانیه بعد باز میشه و با شدت از جاش بلند میشه که سرش محکم میخوره تو سرم و جیغ جیمین میره هوا هول کرده آمانوک رو از روی تخت برمیدارم و سمت پنجره میرم و ازش میپرم پایین.

DreamcatcherWhere stories live. Discover now