بالاخره بعد از سه روز تعطیلیی ک ب خودم داده بودم امروز برگشتم مدرسه، روزه مزخرفی بود
فکر کن بعد از سه روز عشقو حال و استراحت باید برمیگشتی ب اون خراب شده
این سه روز باعث شده بود کلی از درسا عقب بمونم البته من ک ب تخممم نبود چون شاگرد خوبی بودم اما اگه ب گوش جما میرسید احتمالا ازم ی توضیح قانع کننده میخواست پس خودم رفتم پیش معاومون و ی دروغ سرهمبندی کردمو
براش توضیح دادم ک این چند روز حال خوبی نداشتم و بشدت مریض بودم اونم گفت مشکلی نداره و اگه هنوز حالم کاملا خوب نشده میتونم برگردم خونه..همون روز ضربه ی بدی بهم وارد شد وقتی بهم گفتن معلم ورزش احمق یکی دیگه رو کاپیتان تیم کرده
خیلی دلم میخواست بدونم کدوم خریه ک جایگزین من شده
وارد کلاس شدم روی صندلی کناری نایل نشستم
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم
+چرا بهم نگفتی نایل
نایل منمن کرد
ن:خب.. خب من خودمم تازه فهمیدم بعدم نمیخواستم این خبرو من بهت بدم
برگشتمو ب صورتش ک ناراحت بنظر میرسید نگاه کردم
+کدوم خری هست حالا
ن:ی تازه وارده، انتقالی گرفته اسمش شانِ پسره باحالیه
اخم کردم و با حرص گفتم
+ب جهنم ک پسره خوبیه، فقط سه روز نبودم زود باهاش رفیق شدی ها؟ن:چرت نگو هری چرا حسودی میکنی عین بچه ها
رومو کردم اونور
معلومه ک حسودیم شده بود نایل تنها رفیق صمیمی من بود و خوش نداشتم جز من با کسی دیگه طرح رفاقت بریزهبادلخوری گفتم
+نخیر حسودی نمیکنم ولی خوشم نیومد با رقیب من ریختی رو هم
ن:ودف هری رسما خل شدیمیخواستم جوابشو بدم ک همون لحظه معلم اومد منم دیگه چیزی نگفتم
چهلو پنج دقیقه گذشته بود ک در باز شدو پسر قد بلند با چهره ای نااشنا وارد کلاس شد قیافه ی مهربونی داشت و خجالتی بنظر میرسید با صدای ارومی گفت
سلام بابت تاخیرم عذر میخوام
معلم سرشو تکون داد
*کلاس دیگه داره تموم میشه اقای مندز الان چ وقت اومدنه؟پسر سرشو انداخت پایین و دوباره معذرت خواهی کرد معلم سرشو تکون داد اشاره کرد ک بشینه
نایل سرشو اورد نزدیک گوشم
ن:خودشه شان
پس این بود کسی ک جای من گذاشته بودنش، سعی کردم ضایع نگاهش نکنم
+دوست جدیدت دیگه؟
نایل چپ چپ نگام کرد
*مشکلی پیش اومده استایلز؟
یکم از نایل فاصله گرفتم و ب معلم بداخلاق شیمی نگاه کردم
+بله ی مشکل بزرگعینکشو با انگشتش داد بالا و ی اخم ریز کرد
*چ مشکلی پسر جون؟؟
+متاسفانه به دست شما حل نمیشه، شما درستونو بدید
ب قیافش ک ضایع شده بود نیشخند زدم اونم چپ چپ نگام کردو ب درس دادنش ادامه دادنایل نیشش باز شد
ن:دیک خورد ب صورتش بیچاره
+نشنوم صداتو خائن
ن: فاک یو هری، لوس بی جنبهجوابشو ندادم اونم دیگه تا اخر کلاس چیزی نگفت..
وقتی کلاس تموم شد داشتم کتابامو میبستم ک با شنیدن اشنای اون پسر سرمو اوردم بالا
ش:سلام
نایل بهش دست داد و بعد با دستش ب من اشاره کرد
ن:شان این هریه بهترین و تنها دوست صمیمی من
نیشخند زدمو با غرور ب شان نگاه کردم
دستشو گرفت سمتمو با لبخند گفت
ش:خوشبختم هری من شانم تازه ب این مدرسه اومدم
بهش دست دادم و با لبخند فیکی گفتم
+خوشبختم
YOU ARE READING
when our eyes met[Zarry]
Fanfictionنور من اولین باری که گرمای خورشید چشمات قلبمو گرم کرد رو هرگز فراموش نمیکنم... تمام اون لحظه رو با جزئیات به خاطر دارم.. تنها لحظهی عمرم که میخواستم تا ابدیت طول بکشه کلی راز توی چشمات هست مثل یک کتاب مرموز که دوست دارم با صدای تو برام خونده بش...