part 17

718 114 110
                                    

third person:

  با کلافگی دستشو اورد بالا و ب ساعت رولکسش نگاه کرد، با صدای تقریبا بلندی گفت
_جیجی نمیخوای بیای بیرون بیب؟

جیجی برای اینکه صداش ب گوش زین برسه فریاد زد
ج:اومدم لاو اومدم

زین با استرس قدم میزد و اخماشو توهم کشیده بود
خیلی وقت بود برای این روز خودشو آماده کرده بود ولی بازم نمیتونست جلوی اضطراب کمی ک دست خودش نبودو بگیره

بالاخره بعد از گذشت ده دقیقه جیجی از اتاقش اومد بیرون، زین سرشو برگردوند سمتش و سرتاپاشو انالیز کرد..
جیجی اومدو روبه روش ایستاد و با لبخند منتظر ب زین خیره شد

زیبا شده بود! لباس مشکی تقریبا بازش با پوست سفیدش تضاد قشنگی ب وجود اورده بود، سایه دودیش با لبای سرخش.. همه ی اینا خیلی جذاب و وسوسه انگیز بودن. البته برای هرکسی جز زین!(😏)

زین ی ابروشو داد بالا و با لبخندی ک بیشتر ب نیشخند شباهت داشت لب زد
_مثل همیشه پرفکتی

جیجی لبخندش پررنگ تر شدو با لوندی دو سه قدم اومد جلوتر و لبه های کت مشکی زینو گرفت و با عشوه گفت
ج:توام مثل همیشه خوشتیپو جذابی عشقم

بعد از تموم شدن حرفش لباشو گذاشت رو لبای زین
و با احساس بوسیدش

قبل از اینکه بوسه شون عمیق بشه زین عقب کشید
و دستشو گذاشت رو کمر جیجی
_بهتره بریم، نمیخوای ک دیر برسیم ب مهمونی ؟
جیجی بانارضایتی سرشو تکون داد ، دستشو دور بازوی زین حلقه کرد و باهم سمت در خونه رفتن و ازش خارج شدن.

بعد یک ربع رسیدنو زین با دیدن خونه ی ب اون بزرگی ک البته بیشتر ب قصر شباهت داشت پوزخند زد

از ماشین پیاده شدن، زین سوئیچو ب دست یکی از نگهبانا داد، جیجی رفت کنار زین وایساد و دستشو دور بازوش حلقه کرد

_نگفته بودی بابای ب این پولداری داری جی

جیجی شونشو انداخت بالا

ج:فکر نمیکردم خیلی اهمیتی داشته باشه لاو
زین حرفی نزد و فقط نیم نگاهی ب صورت بی تفاوت جیجی کرد

از در اصلی گذشتن و وارد سالن بزرگ خونه شدن،
تنها صدای موسیقی لایت و صدای اروم صحبت کردن شنیده میشد

تقریبا وسطای سالن بودنو بیشتر افرادی ک اونجا حضور داشتن صحبتشونو با کناریشون قطع کرده بودنو با کنجکاوی ب جیجی و پسر خوش قیافه ای کنارش بود نگاه میکردن

زین بی اهمیت ب نگاه های خیره شون نگاهش ب رو ب روش بودو جیجی با لبخند ب تک تک اشناها و فامیلاشون نگاه میکردو سرشو تکون میداد
ب خوبی نگاههای پر حسادت بعضی از پسرارو رو خودشون حس میکرد و دخترایی ک با هیزی زل زده بودن ب زین، دلش میخواست انگشت وسطشو نشونشون بده و بگه احمقا بهش زل نزنید اون مال منه!

when our eyes met[Zarry]Where stories live. Discover now