Third pov:
سرشو پایین انداخته بود و به موجِ آبی که آروم به سمتش میومد نگاه میکرد. نفسشو محکم بیرون فرستاد و سعی کرد فکرهای توی ذهنش رو کنترل کنه. همهی اون فکرها از قفسههای ذهنش بیرون ریخته بود و توان مرتب کردنشون رو نداشت.
روی تخته سنگی که نشسته بود کمی جابهجا شد و با گذاشتن پاهاش روی شنهای ساحل برای ثانیهای فکرش به سمت سردی اونها رفت.
به آبیِ مطلق دریا که کم کم رو به تیرگی میرفت خیره شد. بی حواس فکرش به سمتی که نباید برگشت. اون دوباره داشت از دستش میداد. به فکر تو سرش نیشخند زد.
زیرلب با خودش تکرار کرد
"تو هیچوقت اونو نداشتی. آدم چیزی رو که نداره، از دست نمیده"
سرشو با ناراحتی تکون داد. این بار سختتر بود.
تمام خاطراتی که هری با همهی شیطنت و مهربونیش براش ساخته بود تو سرش پلی شدوایسااا میخوام اینجوری راه برم+
اینو گفت و به صورت برعکس روبه روی زایون راه رفت
ز: چرا آخه.... هری مواظب باش، نخوری زمین.
هری با شیطنت خندید و جواب داد
+میخوام موقع حرف زدنت صورتتو ببینم خب
زایون خندید و لپ هریو کشید.
+حرف بزن
ز: چی بگم مثلا؟!
+بگو که از روز اولی که منو دیدی روم کراش زدی
زایون چشماش گرد شد و با صداش که خنده داشت گفت
ز:چی؟ من؟
هری اصرار کرد
+بگووو بگووو قول میدم بین خودمون بمونهبا شنیدن صدای پارس سگی به دنیا پرت شد.
به دور و ورش نگاهی انداخت تا ببینه چخبره و متوجه شد که اون و صاحبش فقط از کنارش گذشتن.
بیصدا از جاش بلند شد و به دریا نزدیک شد. دستاشو توی جیبش برد و شروع به قدم زدن کرد.
ز: چی به موهات زدی هری؟!
هری با شک جواب داد
+شامپو دیگه چطور مگه؟ بوش خوبه ها؟!
زایون تلاش کرد خندهشو کنترل کنه
ز:عامم نمیدونم باید بوش کنم تا نظر بدم
هری یکم موهاشو کشید پایین و همزمان که جلوی بینیش گرفته بود گفت
بذار بهت بگم ..بوی شکلات میدن+
تا به یه قدمی زایون رسید، زایون دستاشو دورش حلقه کرد و محکم نگهش داشت
ز:اومممم اره حق با توعه کاپ کیک
هری بلند خندید و صدای خندهش گوشت شد به استخونهای زایونِ خستهی کنارِ دریا.اون میخواست که از بند ذهنش رها بشه ولی کلیدش رو پیدا نمیکرد
ز: هرری این هودیِ خاکستری منو ندیدی؟
هری از توی پذیرایی بلند جواب داد
نوپ ندیدمش+زایون نچی کرد و سوییشرتشو برداشت و به طرف پذیرایی رفت. همزمان که از پله ها پایین میومد غر زد
ز:نمیدونم کجا گذاش... احیانا اون هودیِ من نیست که تنته؟
هری اول نگاهی به زایون بعد نگاهی به لباس توی تنش کرد
نووووپ+
ز: چرا هست. من یک ساعته دارم دنبالش میگردم بعد تو اونو پوشیدی...هری شاکی گفت
+گیر دادیا ،اصلا دوست داشتم بپوشمشزایون تک خندهای کرد و به سمت اون حجم مچاله شدهی کیوت رفت...
YOU ARE READING
when our eyes met[Zarry]
Fanfictionنور من اولین باری که گرمای خورشید چشمات قلبمو گرم کرد رو هرگز فراموش نمیکنم... تمام اون لحظه رو با جزئیات به خاطر دارم.. تنها لحظهی عمرم که میخواستم تا ابدیت طول بکشه کلی راز توی چشمات هست مثل یک کتاب مرموز که دوست دارم با صدای تو برام خونده بش...