part 23

838 114 241
                                    


هری ناله ی بلندی کرد زمانی که  بدن نحیفش اسیر دستای کای  شد 
بخاطر دردی که تو پهلوش چشماشو رو هم فشار داد
+عاخخ .. فکر کردی چ غلطی داری میکنی؟

وقتی نفسای گرم کای رو روی صورتش حس کرد چشماشو باز کرد و نگاه بی رمقشو ب چهره ی پرشرارتش دوخت
ک:امشب مال منی بیبی

هری بابهت نگاهش کرد و بعد پقی زد زیر خنده
+چ گوه خوریا، فیریک زدی باز برو اونور ببینم

کف دستشو گذاشت رو سینه ی کای و با تمام توانش هلش داد.
کای  فقط ب اندازه ی چند اینچ ب عقب رفت
سرشو کج کردو ب قیافه ی خندون هری نگاهی کرد
نیشخند زد و زبونشو کشید گوشه ی لبش
قبل از اینکه هری قدم از قدم برداره
به سمتش حجوم برد و مچ دستاشو گرفت و برد بالای سرش
هری پاشو اورد بالا تا با زانوش بکوبه وسط پاش ک کای زود متوجه قصدش شد و سنگینیشو انداخت روی بدنشو جلوی کوچیک ترین حرکتو ازش گرفت
+گمشو عوضی

سرشو برد جلو و همزمان با تن آرومی گفت
ک:بهتره باهام راه بیای پاپی کوچولو
قبل از اینکه لبای کای لباشو  لمس کنه سرشو برگردوند
+توی لعنتی منو گول زدی خیلی خارکسه ای کای

ک:من ازت خوشم میاد هری چرا نمیخوای بفهمی؟
باتموم شدن حرفش زبونشو کشید رو خط فکش و گاز ریزی گرفت 
هری با بی قراری سرشو تکون داد و تقلا کرد تا خودشو از زیر کای بکشه کنار

کای اخم کمرنگی کرد و بیشتر خودشو بهش فشار داد
+ تن لشتو جمع کن، همین حالا
بی اهمیت ب حرفش سرشو برد تو گردنش و پوست ظریفشو بین لباش گرفت
هری چشماشو چرخوند تا ب اطرافشون نگاهی بندازه.

متوجه شد تو ی کوچه ی تاریکن و جز چند تا گربه ی ولگرد هیچ موجود زنده ی دیگه ای اون دورو اطراف نیست
هنوزم سرش سنگین بودو گیج میرفت، اونقدری مستو بی انرژی بود ک نتونه از پس خودش بربیاد

با درموندگی چشماشو بست و داد زد
+هییی کمک، کسی اینجا نیییست
کای لبخند بدجنسی زد
ک:هیچکس این اطراف نیست بیبی بوی خودتو خسته نکن
ک:فقط سعی کن ازش لذت ببری
لباشو چسبوند ب گونش، هری سرشو محکم ب چپو راست تکون داد
+ولم کن لاشی
کای اخم کرد و فشار دستاشو بیشتر کرد 
ک:بهتره خفه شی وگرنه مجبور میشم خشونت ب خرج بدم، چیزی ک اصلا دوست ندارم
سرشو برد تو گردنش و بخاطر بوی خوبش چشماشو بست و با لذت نفس عمیقی کشید
ک:داری دیوونم میکنی
هری صورتش جمع شد، بدن نحیفش طاقت سنگینی کای رو نداشت و بدتر از اون هر آن ممکن بود بخاطر داغی بیش از حد و چندش اور بدن و نفساش ک ب پوستش میخورد بالا بیاره

با گاز محکم و دردناکی ک کای از گردنش گرفت
با درد ناله کرد
کای دستاشو اورد پایین و بدنشو چرخوند دستاشو پشت بدنش با ی دست نگه داشت
صورتشو چسبوند ب دیوار و دست ازادشو برد زیر هودیش و بدنشو لمس کرد
هری پاشو اورد بالا و ضربه ی ن چندان ارومی ب کفشش زد
کای با غضب نگاهی ب نیم رخ هری کرد و صورتشو بیشتر ب دیوار فشار داد
ک:وحشی بازی در نیار
هری بخاطر درد گونش اروم ناله کرد و با صدای تحلیل رفته ای گفت
+دست از سرم بردار لعنتی

when our eyes met[Zarry]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon