A Bitch

part 41

ماشین رو داخل پارکینگ خونه پارک کرد و پیاده شد صدای قدمای شل و ول بم بم رو هم پشت سرش شنید و چند ثانیه بعد دستای سرد و کوچولویی دستش رو گرفتن

لبخندی روی لباش اومد و دست خودشو همراه دست بم بم داخل جیب پالتوش فرو برد و در حالی که با دست دیگه اش رمز در رو میزد به حرف اومد

_سردته؟

بم بم پلک های سنگینش رو به زحمت باز کرد و بینی اش رو بالا کشید

_حالا که ددی دستمو گرفته نه

یوگیوم لبخندی زد و بم بم رو دنبال خودش داخل خونه کشید به محض وارد شدن با هاله ایی از گرما روبه رو شدن و حس خوب رسیدن به خونه بهشون القا شد

هردوتاشون با قدم های اروم سمت اتاق خواب رفتن با وارد شدنشون بم بم خودشو روی تخت پرت کرد و مثل عادت همیشگی اش دستو پاشو روی تخت کشید تا اون پارچه ی نرم رو به خوبی حس کنه

یوگیوم لبخندی زد و حوله اش رو از داخل کمد برداشت

_هنوز مستی؟

_نمیدونم فقط دلم میخواد بخوابم یکمم سرم داغه و گیج میزنه

_خیله خب پس کفشاتو در بیار و لباساتو عوض کن بعد بگیر بخواب منم یه دوش سریع میگیرم و میام پیشت

بم بم فقط با چشمای بسته سر تکون داد و یوگیوم وارد حموم شد

اب رو تنظیم کرد و زیر دوش وایستاد اب جاری روی بدنش بهش حس خوبی میداد اما افکار توی سرش نه

کی داره اینکارا رو میکنه؟کی بود که میخواست بم بم اش رو ازش بگیره؟ اون باید چیکار میکرد؟

اینا سوالاتی بود که توی سرش میچرخید و هرچی بیشتر فکر میکرد به نتیجه نمیرسید و این بدجوری روی اعصابش رفته بود

......

حوله ی تنپوش سیاهش رو پوشید و از حموم بیرون اومد و با دیدن بم بم که هنوزم بیدار بود یکم تعجب کرد

_ چرا نخوابیدی؟ خسته بودی

_منتظر ددی بودم

بم بم با لحن کیوتی گفت و باعث شد لبخند رو لبای یوگیوم شکل بگیره

از جاش بلند شد و بعد از پوشیدن لباس زیری روی تخت دراز کشید و بم بم هم توی بغلش خزید و خودشو بهش چسبوند

_ ددی نمیخواد لباس بپوشه؟ اینجوری سرما میخوره بعد بم بم باید چیکار کنه

یوگیوم ازینکه بم بم بهش اهمیت میداد واقعا لذت میبرد و هر حرفش قلبش رو گرم میکرد خودشم نمیدونست این پسر کوچولو چجوری و از چه زمانی اینجوری دیوونه و عاشقش کرده

_سرما نمیخورم همیشه همینجام و ازت محافظت میکنم پس نگران نباش

با اطمینان گفت و گردن بلند بم بم رو بوسید چند ثانیه سکوت شد تا اینکه دوباره بم بم به حرف اومد