part 13

1.8K 278 37
                                    

شخص سوم❤

یوگیوم و بم بم بعد خوردن غذاشون  توی پذیرایی نشسته بودن یوگیوم مشغول نگاه کردن فیلم بود و بم بم پایین مبلی که یوگیوم روش بود روی زمین نشسته و روی کاغذی که جلوش بود یه  چیزایی رو میکشید

یوگیوم به شدت احساس خستگی میکرد ولی هنوزم برای خوابیدن زود بود برای همین سعی کرد یکم دیگه بیدار بمونه امروز مجبور شده بود یه سر به شرکت پدرش بزنه و به یه سری از کاراش رسیدگی کنه و این زیادی خستش کرده بود

چشماش میسوخت برای لحظه ایی چشماش رو بست اما با صدای بلند بم بم چشماش رو سریع باز کرد

_وااااه

یوگیوم به بم بم که با ذوق بچگونه ایی به صفحه ی تلوزیون خیره شده بود  نگاه کرد میخواست بدونه چی باعث شده  بم بم اینجوری ذوق کنه به صفحه ی تلوزیون نگاه کرد اما چیز عجیبی درحال پخش شدن نبود

_چی شده بیبی؟

یوگیوم با گیجی به بم بم نگاه کرد بم بم با چشمایی که برق میزد با انگشتش به صفحه ی تلوزیون اشاره کرد

_ددی ببین اونا رفتن سینما

_خب؟

_خب...من فکر میکنم سینما باید خیلی جای باحالی باشه

یوگیوم با تعجب به بم بم و بعد صفحه ی تلوزیون و دوباره به بم بم نگاه کرد و تازه متوجه ی قضیه شد و نمیدونست چرا اما یهو دلش گرفت لبخند مهربونی زد

_تا حالا سینما نرفتی؟

بم بم که هنوزم با چشمایی که برق میزد به فیلم درحال پخش خیره شده بود سرشو به علامت نه تکون داد

یوگیوم از روی مبل بلند شد و دست بم بم رو گرفت و از روی زمین بلندش کرد

_دیگه کافیه بریم بخوابیم

_ولی ددی من میخوام اون فیلمه رو ببینم تازه هنوز نقاشی ام هم تموم نشده

_بعدا این کارارو بکن الان وقت خوابه

_ولی من میخوام الان انجامشون بدم 

بم بم گفت و با نارضایتی پاشو روی زمین کوبید یوگیوم با اخمای توی هم برگشت و بهش نگاه کرد و بم بم فورا متوجه رفتار اشتباه اش شد ولی اون واقعا میخواست الان اینکارارو انجام بده

_از وقت خوابت گذشته بم بم الان میریم میخوابیم

یوگیوم با اخمای توهم و لحن محکمی گفت که باعث شد بم بم فورا ساکت بشه ولی اونم اخم کرد و با لبای اویزونش اعتراض خودشو نشون داد

یوگیوم تلوزیون رو خاموش کرد و بم بم رو دنبال خودش به سمت اتاق کشوند بم بم هم به ارومی پشت سرش رفت وارد اتاق شدن و بم بم روی تخت دست به سینه نشست

_لباساتو عوض کن و بگیر بخواب منم سریع یه دوش میگیرم و میام میخوابم 

یوگیوم اینو گفت و به سمت حموم رفت ولی قبل ازینکه وارد حموم بشه صدای بم بم رو که زیر لب غر غر میکرد شنید

_اگه میخواست بره حموم چرا منو با خودش اورده تو اتاق حداقل میذاشت فیلم رو ببینم آیششش

یوگیوم با شنیدن غرغر های بچگونه اش لبخندی زد اما قبل اینکه برگرده لبخندش رو جمع کرد و دوباره اخم کرد

_چیزی گفتی بیبی؟

بم بم هل کرد

_نه ددی چیزی نگفتم

_خوبه

یوگیوم گفت و برگشت و با لبخند وارد حموم شد

...........

بعد از یه دوش سریع یوگیوم لباس پوشید و با یه حوله روی موهاش از حموم بیرون اومد و با بم بمی که با لباس خواب کیوتش توی تخت وول میخورد مواجه شد

لبخندی زد و سمت تخت رفت و کنارش وایستاد و حوله ی رو روی موهاش تکون داد

_چرا نمیخوابی بیبی؟

بم بم لباشو اویزون کرد و دست به سینه و با اخم به یوگیوم نگاه کرد

_خوابم نمیاد. ددی هم میخواد مجبورم کنه بخوابم

یوگیوم دلش برای کیوتی بیبی اش ضعف رفت و با صدای بلند خندید حوله رو از روی موهاش برداشت و سمت قسمت دیگه ی تخت رفت و دراز کشید

دستاشو دور کمر بم بم حلقه کرد و اونو توی بغلش کشید و چونه اش رو روی سرش گذاشت

_بگیر بخواب بیبی

_ولی ددی.....

_ددی خیلی خسته اس و تا وقتی که بیبی اش نخوابه اونم خوابش نمیبره

بم بم گونه اش رو به سینه ی ددی اش تکیه داد و اه بی حوصله ایی کشید

_باشه چون ددی خسته اس میخوابم

لبخند ناخوداگاهی روی لبای یوگیوم شکل گرفت روی موهای بم بم رو بوسید

_فردا بعد از دانشگاه باهم میریم سینما و فیلم میبینیم باشه بیبی؟

بم بم به محض شنیدن این حرف هین بلندی کشید و سرشو بلند کرد تا به یوگیوم رو ببینه چشماش برق میزد و انگار باورش نمیشد

_واقعا؟!

_اره واقعا مگه میشه بیبی من دلش یه چیزی بخواد و من بهش ندم

بم بم با ذوق جیغ خفه ایی زد و خودشو بالا کشید و شروع به بوسیدن تمام صورت ددی اش کرد

_واییی ددی عاشقتم عاشقتم مرسییییی

یوگیوم که خنده اش گرفته بود با دستاش صورت بم بم رو گرفت و نگه داشت و توی چشماش نگاه کرد لبخند زد و بوسه ی کوچیکی روی لباش کاشت و بعد اروم ازش جدا شد و دوباره توی بغلش گرفتش

_دیگه بخوابیم

بم بم تند تند سرشو تکون داد و دوباره سرشو به سینه ی یوگیوم تکیه داد

_شب بخیر ددی

_شب بخیر بیبی بوی

#######################

اگه این پارت رو دوست داشتید رای دادن رو فراموش نکنید

A Bitch Donde viven las historias. Descúbrelo ahora