part 43

848 165 136
                                    

ماشینش رو جلوی ساختمون بی توجه پارک کرد و سمت ساختمون دوید با استرس پشت سر هم روی دکمه ی اسانسور میزد اما اسانسور  به جای اینکه پایین بیاد داشت به سمت بالا میرفت

لعنتی فرستاد و سمت پله ها دویید نمیتونست صبر کنه داشت سکته میکرد قلبش در حد مرگ میزد و دستاش میلرزید

اگه بم بم میفهمید باید چه غلطی میکرد حتی فکر کردن بهش هم باعث میشد حس کنه داره فروپاشی میکنه

در حالی که نفس نفس میزد جلوی در رسید و بدون اینکه یه لحظه منتظر بمونه تا نفسش بالا بیاد رمز در رو زد و وارد خونه شد

به محض وارد شدن به پذیرایی سرجاش خشک شد و حس کرد مردمک های چشماش گشاد شدن و با دیدن صحنه ی رو به روش حس کرد یه نفر دستاشو روی گلوش گذاشته میخواد خفش کنه

بم بم کوچولوش روی مبل نشسته و لپ تاب اون جلوی دستش بود و اون ویس لعنت شده در حال پخش شدن بود و صداش اینقد بلند بود که توی کل خونه شنیده میشد

بم بم  به پهنای صورت گریه میکرد و زانو هاشو بغل کرده و لب پایینش رو گاز گرفته بود تا صداش در نیاد واضح بود که داره به اون ویس برای چندمین بار گوش میده

یه نفر توی سر یوگیوم داد میزد ازش میخواست کاری کنه ولی مغزش انگار از کار افتاده و هیچ دستوری نمیداد

باید اون صدا رو قطع میکرد نباید میذاشت بم بم اش یه بار دیگه بهش گوش بده نباید میذاشت بم بم کوچولوش بیشتر ازین اذیت بشه

بم بم هنوز متوجه ی حضور اون نشده بود بالاخره پاهای خشک شده اش رو تکون داد و قدمی به سمتش برداشت

_بم بم

با بیچارگی صداش کرد و بم بم بالاخره متوجه حضورش شد و با چشمای گریونش سمتش برگشت به ارومی از جاش بلند شد و سمتش اومد تلو تلو میخورد و نمیتونست تعادلش رو حفظ کنه

دیدنش اینجوری باعث میشد بخواد بمیره نباید به اسنجا میرسوندش نباید

بالاخره به سختی جلوش وایستاد و سرشو بلند کرد و توی چشمای یوگیوم خیره شد

_یوگیوم....خواهش میکنم بگو اون تو نیستی بگو اون صدای تو نیست التماس ات بگو همه ی اینا ساختگیه

در حالی که گریه میکرد با التماس گفت و استین لباس یوگیوم رو با دو دستش گرفت یوگیوم اینقدر قلبش با صحنه ی رو به روش درد میکرددکه میخواست از سینه اش درش بیاره و بندازتش دور

از خودش متنفر بود که باعث شده بود بم بم اینجوری بشه دیگه نمیتونست دروغ بگه همه چی واضح بود چیکار میتونست بکنه تنها کاری که ازش برمیومد این بود که به بم بم التماس کنه که ترکش نکنه. که ببخشدش

نگاهش رو از چشمای معصوم و گریون بیبی اش گرفت و سرش رو پایین انداخت

_معذرت میخوام بم بم...

A Bitch Donde viven las historias. Descúbrelo ahora