part 35

1.2K 217 70
                                    

صبح بم بم با حرکت چیزی روی لباش چشماش رو باز کرد و ددی اش رو دید که داره میبوسدش

روی لبای یوگیوم لبخندی زد و دستاشو دور گردنش حلقه کرد یوگیوم وقتی فهمید بیبی اش بیدار شده لباشو برداشت و لبخندی زد

بم بم خوابالود خودشو بالا کشید و گونه ی یوگیوم رو بوسید

_صبح بخیر ددی

_صبح بخیر پرنسس خوب خوابیدی؟

_اوهوم

_خوبه

یوگیوم پیشونی اش رو بوسید و ازش جدا شد

_باخودم فکر کردم حالا که اخر هفته اس  چرا برای بیبی بوی خوشگلم یه صبحونه ی مفصل درست نکنم تا توی تخت بخوره

یوگیوم در حالی که یه سینی بزرگ رو از روی میز داخل اتاق برمیداشت گفت

سمت بم بم اومد و سینی رو روی تخت گذاشت بم بم با دیدن سینی دستاشو جلوی دهنش گذاشت و بعد با چشمایی که برق میزد سمت یوگیوم برگشت

_وایی ممنون ددی

یوگیوم لباشو جلو داد و موهای بم بم رو بهم ریخت

_خواهش میکنم پیشی یالا سریع شروع به خوردن کن

_نمیشه قبلش یه دوش سریع بگیرم اخه احساس کثیفی میکنم

_اه اره من دوش گرفتم تو هم اگه میخوای زود برو حموم و بیا

_چشم ۵ دقیقه ی دیگه اینجام

بم بم سریع گفت و سمت حموم دوید یوگیوم خندید

_اروم برو نیوفتی

_چشم ددی

بم بم از توی حموم داد زد و شروع به دراوردن لباساش کرد

.......‌.

بم بم و یوگیوم هردوتاشون روی کاناپه نشسته و تلوزیون نگاه میکردن دست یوگیوم روی شونه ی بم بم و موهاش رو نوازش میکرد و بم بم از حس خوب کنار یوگیوم بودن لذت میبرد که یهویی با به یاد اوردن چیزی هین بلندی کشید

یوگیوم با تعجب سمتش برگشت

_چی شد؟

_یه چیزی یادم رفتتت

سریع از جاش بلندشد و سمت اتاق دوید یوگیوم فیلم رو متوقف کرد و با تعجب به مسیر رفتنش نگاه کرد

بعد از چند دقیقه بم بم با یه جعبه ی مکعبی توی دستش برگشت لبخند شیرینی زد و سمت یوگیوم اومد و به جای نشستن روی کاناپه روی پاهای یوگیوم نشست

یوگیوم یکی از ابرو هاشو بالا برد میخواست بدونه بیبی اش میخواد چیکار کنه

_دیشب یادم رفت اینو به ددی بدم تولدت مبارک ددی

بم بم جعبه رو سمت یوگیوم گرفت و یوگیوم با گیجی ازش گرفت

_این دیگه چیه؟

A Bitch Where stories live. Discover now