part 37

1.2K 228 118
                                    

یه ساعت و نیم از وقتی که بم بم خوابیده بود میگذشت و یوگیوم اصلا نتونسته بود چشم رو هم بذاره و تمام مدت بهش خیره شده بود اما با خودش فکر کرد بهتره دیگه بیدارش کنه

خودش دلش میخواست بذاره بیبی اش بیشتر بخوابه و میدونست بهش نیاز داره ولی میدونست اگه بیدارش نکنه بم بم استرس بیشتری میگیره و فشار بیشتری بهش وارد میشه

دستشو روی موهای نرم و ابریشمی اش کشید و اروم صداش زد ولی بم بم حتی تکونم نخورد معلوم بود خواب پسر کوچیک تر حسابی عمیقه

اینبار انگشت شصتش رو روی لب پایین بم بم کشید و بار دیگه صداش زد اینبار بم بم به بینی اش چینی داد و اخماشو توی هم کشید و به یوگیوم پشت کرد

یوگیوم لبخند متعجبی زد و چشماش گشاد شد  الان بیبی اش بهش پشت کرده بود تا یوگیوم دست از سرش برداره اروم خندید و روی بم بم خم شد و لباشو به گوش بم بم نزدیک و اروم زمزمه کرد

_بیدار شو بیبی

بم بم فقط در جواب ناله ی ناراضی کرد یوگیوم نیشخندی زد و لاله ی گوشش رو بوسید و عقب کشید

_باشه پس اگه نرسیدی درس ات رو تموم کنی تقصیر من نیست من تلاشم رو برای بیدار کردنت کردم

یوگیوم با صدای بلند و بدجنسی گفت و به محض گفتن این حرف بم بم سریع چشماش رو باز کرد و سرجاش نشست و با وحشت و گیجی به اطراف نگاه کرد

_ساعت چنده؟

یوگیوم درحالی که هنوز دراز کشیده بود بهش خیره شد موهاش بهم ریخته و چشماش پف کرده بود و گونه ی سمت راستش که روی بالش بود قرمز شده بود دلش برای کیوتی پسر جلوش ضعف رفت و روی تخت نشست

با لبخند دستشو روی موهای بم بم کشید و مرتبش کرد

_نترس فقط یه ساعت و نیم گذشته هنوز کلی وقت داری

بم بم با اسودگی نفسشو بیرون داد و لباشو اویزون کرد خودشو سمت یوگیوم کشید و سفت بغلش کرد و خودشو بهش چسبود

_واقعا حالم از درس خوندن دیگه بهم میخوره نمیشه تا اخر عمرم فقط تو بغل ددی بمونم؟

بم بم نالید و یوگیوم لبخندی زد و اونم دستاشو دور بم بم حلقه کرد

_من که مشکلی ندارم

بم بم چند دقیقه دیگه تو بغل یوگیوم موند و عطرش روبو کرد تا اینکه بالاخره حس کرد خواب از سرش پریده بنابراین از بغل یوگیوم بیرون اومد و از روی تخت بلند شد

_بهتره دیگه برم

_میدونی که لازم نیست اینقد خودتو اذیت کنی مگه نه؟ مطمئنم همین الان هم بری امتحان بدی پاس میشی

_ولی من نمیخوام فقط پاس بشم میخوام بهترین باشم نمیخوام ددی رو ناامید کنم

یوگیوم فقط خندید و از روی تخت بلند شد و لبای بم بم رو سطحی بوسید و عقب اومد

A Bitch Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz