ꜱᴛʀᴀᴡʙᴇʀʀʏ ꜱᴍᴏᴏᴛʜɪᴇ

9.1K 1.6K 745
                                    

D's POV :

ꜱᴛʀᴀᴡʙᴇʀʀʏ ꜱᴍᴏᴏᴛʜɪᴇ

( میبینم یسریا میگین از متن چک نشده خسته شدید ساری ولی این امضای منه)

اون روز از اون روز های آفتابی بود...

داریم از اون روز هایی حرف می‌زنیم که رگه های طلایی و سفید آفتاب از لابه لای پرده های نازک حریر به درون خونه می‌تاباند و پنجره ای که کمی دور تر بازه هوای خنک رو به درون خونه هدایت میکنه...

اون روز زمستونی گرم تر از روز های دیگه بود...

یک گرمای لذت بخش که زیر پوستت نفوذ میکنه!...

در حمام باز شد و قبل از پسر مو آبی بخار ها وارد اتاق شدند و لحظه ی بعد تهیونگ در حالی که موهای خیسش رو با حوله سفید رنگی خشک می‌کرد وارد اتاق شد و قطره های آب همگام با اون روی زمین سقوط می‌کردند و صدای برخوردشون با پارکت های چوبی سکوت خونه رو میشکست...

در اتاقش باز بود و میتونست بوم هایی که وسط نشیمن بودند رو ببینه...

شب گذشته کابوس های عجیبی دیده بود و در اخر تصمیم گرفت با نقاشی خودش رو آروم کنه...

و صبح خودش رو در حالی پیدا کرد که روی زمین سفت و سرد خوابش برده و کوفتگی هدیه ای از اون خواب ناخواسته بود...

پس پنجره ها رو باز کرده بود تا هوای خونه رو عوض کنه و حالا که از دوش آب گرمش برگشته بود بدنش در حال لرزیدن بود...

زیر لب غر غر کرد و بلافاصله مشغول پوشیدن لباس هاش شد...

ژاکت تدی قهوه ای رنگش رو بتن کرد و با حس جنس لطیف و نرم اش ناله ای از سر راحتی کرد...

زمانی که کلاه بزرگ ژاکت که دو برابر سر خودش بود رو روی سرش انداخت بیخیال خشک کردن موهاش شد و در حالی که مشغول چک کردن تلفنش بود ملودی گوش نوازی رو زمزمه کرد و به حوله ای که روی زمین رها شده بود توجه ای نشون نداد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


زمانی که کلاه بزرگ ژاکت که دو برابر سر خودش بود رو روی سرش انداخت بیخیال خشک کردن موهاش شد و در حالی که مشغول چک کردن تلفنش بود ملودی گوش نوازی رو زمزمه کرد و به حوله ای که روی زمین رها شده بود توجه ای نشون نداد...

دقت کرد موقع راه رفتن پاش رو روی قلمو های روی زمین نزاره و وارد آشپزخونه شد...

چند شب پیش با جیمین کیمچی درست کرده بودند و هنوز مقداری زیادی ازش رو توی یخچال داشت...

  𝐃é𝐣à 𝐯𝐮  | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now