ɴᴇᴇᴅ

12K 1.6K 1.5K
                                    


Ds POV :

ɴᴇᴇᴅ

(متن چک نشده...)


_ هوا سرده لاو، میتونی اینجا بمونی تا برم و برات لباس بیارم؟

تهیونگ با شنیدن جمله پسر و فکر اینکه برای لحظه ای اونجا کنار آب تنها رها بشه چشم هاش رو باز کرد و با ترس داد زد :

+ نه کوک خواهش میکنم منو اینجا ول نکن خواهش میکنم!...

جونگ کوک که با شنیدن التماس های پسر قلبش به درد اومده بود پسر رو در آغوش کشید و بوسه ای روی لاله گوشش نشوند...

_ هیچ جا نمیرم.... همینجا میمونم... پیشت میمونم عشق من!

تن گر گرفته پسر چشم آبی و گوش هاش هنوز از شوک شنیدن اون جمله از زبون پسر چشم قرمز خارج نشده بودند که صدای شکافته شدن آسمون و غرش رعد و برق شوک دوم رو اینبار به هر دو نفر وارد کرد!...

جونگ کوک سرش رو به سمت آسمون گرفت و به قطره های آبی که از لا به لای شاخ و برگ درخت ها عبور می‌کردند و روی سرشون فرود میومدند نگاه کرد...

تهیونگ اما بدون پلک زدن به پسر رو به روش خیره بود!...

به لطف اون حالا حتی نفس کشیدن رو هم از یاد برده بود!...

صدای پسر دائما توی ذهنش تکرار میشد و به حال عجیب و بدش دامن میزد...

درک نمی‌کرد اون کلمه ها چطور حسی مثل تب کردن رو بهش القا می‌کردند!...

جونگ کوک دستش رو دور کمر پسر تنگ تر کرد و توی یک حرکت سریع اون رو بالا کشید و روی زمین چوبی نشوند...

بدن پسر چشم آبی درست لحظه ای که از آب خارج شد سرما رو حس کرد و شروع به لرزیدن کرد!...

پسر نقاش دست هاش رو دور خودش حلقه کرد و سعی کرد جلوی برخورد دندون هاش به هم رو بگیره...

اخم های پسر چشم قرمز با دیدن وضعیت تهیونگ در هم شدند و بلافاصله از آب خارج شد و کنار پسر نشست...

تهیونگ حق داشت!...

هوا واقعا سرد شده بود و وزش باد و بارون اصلا به اون دو کمک نمی‌کرد...

_ بیبی به من نگاه کن...

جونگ کوک گفت و همزمان گونه پسر لرزون رو نوازش کرد تا حواسش رو به خودش جلب کنه...

اون پسر تقریبا جز لرزیدن کار دیگه ای از دستش بر نمیومد!...

گذشته از همه این ها تهیونگ وزن زیاد یا حتی ماهیچه و چربی زیادی نداشت پس طبیعی بود که سرما اینقدر روش تاثیر بزاره!...

پسر چشم آبی بسختی نگاهش رو به چشم های قرمز نگران کنارش دوخت...

_ اجازه میدی لباست رو در بیارم لاو؟

  𝐃é𝐣à 𝐯𝐮  | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now