ʏᴏᴜʀ ᴘʟᴀᴄᴇ ᴏʀ ᴍɪɴᴇ?

9.8K 1.8K 740
                                    

ʏᴏᴜʀ ᴘʟᴀᴄᴇ ᴏʀ ᴍɪɴᴇ?




D'S POV :

( متن چک نشده و اره این استایلمه اول هر چپتر میگمش)

جیمین لیوان هات چاکلتش رو تصادفی  روی میز خالی کرد و در حالی که صدای گریه کردن از خودش در میورد مشغول گذاشتن دستمال کاغذی روی میز شد و سعی کرد به نگاه خیره ی تهیونگ توجه نکنه!

* اونجوری نگاه نکن تمیزش کردم...

تهیونگ با شنیدن لحن طلبکار دوستش خندید و جرعه ای از هات چاکلتش نوشید...

جیمین بلاخره از تمیز کردن میز فارغ شد و در حالی که قیافه اش رو تو هم برده بود دستمال های خیس رو توی سطل آشغال انداخت و دوباره سر جاش پشت میز نشست...

* خب داشتم میگفتم... کجا بودم؟

تهیونگ چشم هاش رو بی حوصله چرخوند...

+ روی پای یک غریبه نشستی...

جیمین با شنیدن جمله تهیونگ با هیجان توی جاش جابه جا شد و دست هاش رو به هم کوبید.

* خودشه... خب من درست یادم نمیاد چقدر نوشیده بودم فقط میدونم در حدی بود که سرم خالی شده باشه! خودم رو روی نزدیک ترین صندلی رها کردم... و درست همون لحظه صدایی کنار گوشم زمزمه کرد : راحتی؟

و زمانی که خواست ادای حرف زدن اون شخص رو در بیاره صداش رو خش دار کرد و باعث شد تهیونگ به خنده بیوفته!...

جیمین هم همراه با بهترین دوستش قهقهه زد و چشم هاش تبدیل به دوتا خط هلالی شدند...

* خفه شو بزار ادامه بدم

در حالی که نمیتونست جلوی خنده اش رو بگیره گفت و باعث شد هات چاکلتی که تهیونگ بتازگی وارد دهنش کرده بود با شدت به بیرون پاشیده بشه!

+ عوضی من حتی اونی نبودم که همچنان به خندین ادامه داد!!!

پسر مو بلوند با لحن متعجبی داد زد و جیمین با خنده سر تکون داد و برای چندمین بار توی اون روز توی صندلش جابه جا شد!...

* و اره... اون پرسید من راحتم و با پرسیدن همون کلمه باعث شده بود قلبم مثل دیوونه ها تند بزنه! چشم هاش مشکی و تاریک بودند اما همزمان برق عجیبی توشون دیده میشد!

تهیونگ با شیطنت و چشم هایی باریک شده به واکنش های جیمین نگاه میکرد و لبخند بدجنسی زوی لب هاش داشت...

سال ها از زمانی که جیمین اینطوری درباره یک نفر صحبت کنه میگذشت اما این دلیل نمیشد تهیونگ این رفتار های جیمین رو فراموش کنه...

* و من واقعا نمیدونستم چه مرگمه! اون نگاه خیره و مرموزش داشت دیوونه ام میکرد و همزمان حسی یهم میگفت باید از اونجا فرار کنم اما... اون داشت به طرز هاتی نوازشم می‌کرد!

  𝐃é𝐣à 𝐯𝐮  | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora