D'S POV :(متن چک نشده)
ɪᴛ'ꜱ ʀᴀɪɴɪɴɢ ɪᴛ'ꜱ ᴘᴏᴜʀɪɴɢ
تهیونگ با احساس طعم شیرینی روی لب هاش ضربان قلبش رو توی گوش هاش حس میکرد!...
چرا جئون جونگ کوک اینقدر به قلبش سخت میگرفت؟...
پسر مو آبی ساده و بی تجربه بود...
با تمام این ها تمام مدت خودش رو از خطرات احتمالی حفظ کرده بود اما وقتی کنار اون پسر بود به خودش میومد و میدید قرمز تبدیل به امن ترین رنگ دنیا شده!
امن؟ شاید امن کلمه درستی نباشه زمانی که اون مرد توی بزرگترین کتابخونه سئول در حال بوسیدنش بود!...
جئون قطعا امن ترین موجود خطرناک دنیا بود!
یا شاید حداقل برای پسر چشم آبی ای که هنوز از شدت شوک جواب بوسه شیرینش رو نداده بود!...
پسر چشم قرمز که برای گرفتن ذره ای توجه از جانب تهیونگ التماس میکرد دستش رو به پهلو ی پسر رسوند و فشار کمی بهش وارد کرد که باعث شد پسر بی اختیار هیس بکشه و بعد بلافاصله قرمز بشه!
خدای بزرگ اون الان تقریبا توی کتابخونه ناله کرده بود؟
باید چیکار میکرد؟...
دست های لرزونش رو به سینه محکم کوک رسوند و سعی کرد به عقب هول بده اما اینکارش تنها باعث حریص تر شدن پسر چشم قرمز شده بود!...
پسر مو آبی با تمام وجود میتونست ترشح آدرنالین رو توی بدنش حس کنه!...
تا اون روز هیچ وقت همچین حسی رو تجربه نکرده بود!...
تا اون روز اینقدر احساس زنده بودن نکرده بود و این رو مدیون پسر بی پروای رو به روش بود!...
پس شاید...
شاید میشد کمی مثل اون بی پروا باشه؟...
بدون مکث اضافه ای دست هاش رو دور گردن پسر حلقه کرد و با عطش مکی به لب پایین پسر زد...
جونگ کوک با خوشحالی میون بوسه خندید و باعث شد پسر چشم آبی برای لحظه ای دندون هاش رو ببوسه و هر دو رو موقع بوسه به خنده بندازه!...
تهیونگ به آرومی با موهای بلند و مشکی رنگ پشت گردن پسر بازی میکرد و با باز کردن دهنش به زبون پسر چشم قرمز اجازه داد تا وارد دهنش بشه...
بوسه نرم و ارومشون هر لحظه که میگذشت پر حرارت تر میشد...
دست های تتو شده پسر بی اختیار روی رون های تهیونگ سر خوردند و تهیونگ چنگ کمرنگی به موهای پسر زد...
صدای بوسه اشون حالا کاملا قابل شنود بود اما این اصلا چیزی نبود که اون دو اصلا بهش اهمیت بدن!...
ESTÁS LEYENDO
𝐃é𝐣à 𝐯𝐮 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Fanfic[در حال آپ] دژاوو حالتی از ذهن است که در آن فرد پس از دیدن صحنهای احساس میکند آن صحنه را قبلاً دیدهاست و در گذشته با آن مواجه شده است. و این همون جریان زندگی بود! آدم درست رو در زمان درست جلوی روت قرار میداد!... و لحظه آخری که تهیونگ داشت از...