D'S POV :ʏᴏᴜ ᴄᴀᴜꜱᴇᴅ ɪᴛ
(متن چک نشده)
بین ملحفه ها به خودش پیچید و سعی کرد آب دهنش رو قورت بده اما گلوش اونقدری خشک بود که کمکی به وضعیتش نکنه!
چشم های قرمز و خمارش رو مالید و به بدنش پیچ و تاب داد...
میخواست از تخت بیرون بره اما توانش رو نداشت!
دو روزی میشد که پسر چشم قرمز رو ندیده بود!
یا شاید بهتر بود بگیم دو روزی میشد که خودش رو از اون مخفی کرده بود!
طی این دو روز بشدت تب کرده بود و میدونست اگه کلمه ای پیش اون از حالش بگه جونگ کوک باز هم بیخیال کار و برنامه هاش میشه و این اصلا چیزی نبود که تهیونگ بخواد!
صدای اعلان گوشیش توی اتاق اکو شد و نقاش به سختی خودش رو به تلفنش رسوند، مسج دیگه ای از دردسر روی صفحه موبایلش نمایان شده بود ...
تهیونگ با دیدن اون اسم بی اختیار لبخند زد و بعد با استرس لب پایینش رو گاز گرفت...
*یک پیام خوانده نشده از طرف دردسر *
گزینه خواندن رو لمس کرد و وارد صفحه مسج های خودش و اون شد...
دیروز :
دردسر : بیبی من همین الان رسیدم خونه ببخشید که کل روز نتونستیم حرف بزنیم :(
من : اشکالی نداره خسته نباشی بعدا هم میتونیم صحبت کنیم :)
دردسر : فقط یک روزه که ندیدمت اما چطور اینقدر دلتنگم؟ جای تو اینجا توی این خونه خیلی خالیه!
من : نمیشد که تا ابد اونجا بمونم پس خونه خودم چی؟
دردسر: تو خونه ی منی، و میخوام من هم خونه ی تو باشم.
دردسر : میتونم صدات رو بشنوم عزیزم؟
یک تماس از طرف دردسر ساعت 2:00 A.M
امروز
( پیام ها در ساعت های مختلف روز فرستاده شدند)
دردسر : صبح بخیر
دردسر : دیشب صدات خوب نبود مطمئنی حالت خوبه؟
دردسر : تهیونگ بهم جواب بده!
دردسر : 7 بار بهت زنگ زدم داری نگرانم میکنی لطفا به تکست هام جواب بده.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐃é𝐣à 𝐯𝐮 | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Hayran Kurgu[در حال آپ] دژاوو حالتی از ذهن است که در آن فرد پس از دیدن صحنهای احساس میکند آن صحنه را قبلاً دیدهاست و در گذشته با آن مواجه شده است. و این همون جریان زندگی بود! آدم درست رو در زمان درست جلوی روت قرار میداد!... و لحظه آخری که تهیونگ داشت از...