𝐐𝐮𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐢𝐚

10.4K 1.3K 859
                                    

D'S POV :

𝐐𝐮𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐢𝐚

( متن چک نشده اشکالات رو نادیده بگیرید)

3 ماه بعد :

_ بهم بگو تهیونگ تاحالا شده صدا هایی توی سرت بشنوی که برخلاف میلت مجبور شی به حرف هاشون عمل کنی؟

پسر نقاش در حالی که انگشت های باریک و استخونیش رو لای موهای مجعد و مشکی رنگش می‌کشید چیزی شبیه بله زمزمه کرد.

_ اون صدا ها بهت چی می‌گفتند تهیونگ؟

پلک های پسر با فشار بسته شده بودند و صدای ضرب پاهاش روی زمین هر لحظه سکوت اتاق رو میشکست.

+ ازم میخواد ،اون میخواد...

مردی که پشت میز نشسته بود با دیدن سکوت پسر نفس عمیقی کشید و با صدای آرامش بخشش دوباره شروع به حرف زدن کرد :

_ به خودت فشار نیار، من توی جایگاهی نیستم که تورو بخاطر هیچ کدوم از افکار یا اعمالت قضاوت کنم، فقط اینجام تا بهت کمک کنم باشه؟

پسر مو مشکی همونطور که ارنج هاش رو روی زانو هاش نگه داشته بود و انگشت هاش به موهاش چنگ می‌زدند سر تکون داد.

_ حالا بهم بگو اون صدا ها ازت چی میخوان.

سکوت برای چندین دقیقه بر فضای اتاق حکم فرما بود و صدای نفس های تند و پی در پی پسر جوان بخوبی به گوش می‌رسید.

کمی بعد صاف نشست و با چشم های خیسی که تماما درد رو فریاد می‌زدند به مرد پشت میز نگاه کرد.

+ ازم میخواستن بکشمش، من داشتم میکشتمش! اونم ازم خواست بکشم، ا... اون میگفت و قسمت ترسناکش ای... اینه که من حتی متوجه نبودم م... من....

نفس های پسر هر لحظه تند و تند تر میشدن...

با هر نفسی که می‌کشید اکسیژن کمتری وارد ریه هاش میشد.

  𝐃é𝐣à 𝐯𝐮  | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Where stories live. Discover now