ᴅᴇᴍᴏɴꜱ

11.7K 1.5K 1.3K
                                    


D'S POV :

ᴅᴇᴍᴏɴꜱ

(متن چک نشده)

زمانی که وارد دفترش شد با صحنه ی عجیبی مواجه شده بود!

به گل های رز سفید روی میزش با تعجب خیره شد و با نوک انگشت برگ های لطیفشون رو لمس کرد و لبخند زد...

به دنبال کارت فرستنده گشت و وقتی کارت مشکی رنگی لای گل ها پیدا کرد اخم هاش کمی در هم شدند!

* کی همچین کارتی انتخاب میکنه!

با خودش زمزمه کرد و متن طلایی رنگ روی کارت رو خوند...

* شازده کوچولو میگه اگر تو عاشق گل هایی باشی که روی ستاره ها زندگی می کنند خیلی لذت بخشه که شب ها به آسمون نگاه کنی. چون همه ی ستاره ها مثل شکوفه های یک گل سرخ هستند!

اما گل من تو سرخ نیستی!

تو رز مرغوب سفید رنگ منی و نگاه دلتنگ من برای پیدا کردنت زیادی خسته شد...

ازت برای ناامیدیم معذرت میخوام، برای بزدل بودنم معذرت میخوام و مهم تر از همه برای نداشتنت معذرت میخوام، از امروز به بعد دیگه از دستت نمیدم!

متن توی کارت به آخرین کلمه خودش رسیده بود اما پسر بلوند توی همون لحظات بار ها کلمات رو با خودش تکرار کرده بود!...

جوری که اون متن کوتاه عمیقا توی وجودش نفوذ کرده بود متعجبش می‌کرد...

نگاهش رو دوباره به گلدون گل ها رسوند و لبخند زد اما با بیاد آوردن چیزی برای لحظه ای چشم هاش لبالب پر از تعجب شدند و بعد حتی لبخندش پررنگ تر شد...

* هیچ اسمی نداره!

با خودش زمزمه کرد و برای اینکه جلوی خنده اش رو بگیره انگشت اشاره اش رو به لب های قرمزش کشید!...

به سمت گلدون رفت و خواست جای خوبی براش انتخاب کنه اما بخاطر آورد که توی اون زمینه هیچ مهارتی نداره پس بلافاصله شماره شخصی رو گرفت و در حالی که پشت میزش می‌نشست به تابش نور خورشید از لابه لای گل ها نگاه می‌کرد...

+ جیمینی!

پسر پشت خط اونقدر با هیجان گفته بود که جیمین رو به خنده انداخت...

* ته ته...

میخواست ادامه بده اما با یادآوری اینکه پسر دیروز رو کلا باهاش صحبت نکرده اخم هاش در هم شدند!

+ جیمینا... معذرت میخوام میدونی که خیلی دوستت دارم؟

همون جمله کافی بود تا اخم ظاهری پسر رو برای همیشه پاک‌ کنه و لبخند رو جاش بیاره...

* تهیونگا... ازت کمک میخوام...

تقریبا با عجز گفت و پسر پشت خط رو به خنده انداخت...

  𝐃é𝐣à 𝐯𝐮  | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora