ᴍɪʀʀᴏʀ

9.3K 1.4K 863
                                    

DS POV :

ᴍɪʀʀᴏʀ

( دی اینجاست با متنی که خودتون میدونید چجوریه!)


صدای آژیر آمبولانس توی گوش دو پسر زنگ میزد!...

محیط بیرون از پشت پنجره ماشین به صورت هاله هایی نامفهوم بنظر می‌رسیدند اما این تنها چیز نامفهوم اون لحظه نبود...

توی اون ثانیه ها همه چیز نامفهوم بود....

پسر مو آبی  از شدت استرس و سرعت ماشین، توی شکمش احساس پیچش می‌کرد و تنگ شدن گاه و بیگاه نفس هاش چیزی نبود که به حالش کمک کنه...

فین فین کرد و از پشت پرده اشک به دوستش که با پیشونی زخمی روی برانکارد خوابیده بود نگاه کرد...

پسر بلوند بهوش بود اما دکتر ها می‌گفتند باید سرش چک بشه و همین تهیونگ رو بیشتر نگران می‌کرد...

دست یخ زده جیمین رو توی دستش فشرد و به لب هاش نزدیک کرد و بوسید...

قطره های اشک بی اختیار از نگاه تار پسر بلوند جاری می‌شدند و زمزمه های نامفهومش از لحظه ای که سوار ماشین شده بودند قطع نشده بود!...

* من نکردم... من اینجوری نیستم، من بد نیستم!

تهیونگ بسرعت سرش رو به نشونه نفی تکون داد و دست پسر رو محکم تر نگه داشت!...

+ تو بد نیستی جیمین فقط آروم باش عزیزم باشه؟...

به چشم های پسر نگاه کرد و تند تند گفت اما حرف هاش نه تنها تاثیری نداشتند بلکه فقط حال جیمین رو بیشتر از خودش بهم می‌زدند!...

چند دقیقه بعد آمبولانس جلوی بیمارستان بزرگ توقف کرد و در ماشین توسط پرستار ها باز شد و برانکارد پسر بلوند توسط اون ها از ماشین خارج شد و تهیونگ در حالی که سعی داشت سوت زدن گوشش رو نادیده بگیره تلو تلو خوران جیمین رو دنبال کرد...

احساس گرمای شدیدی می‌کرد، پالتوی تنش باعث می‌شد احساس خفگی کنه...

+ جیم... جیمین

بسختی زمزمه کرد سعی کرد توی شلوغی برانکارد بهترین دوستش رو پیدا کنه اما دیدش هر لحظه بیشتر و بیشتر تار میشد...

صداها گنگ و واضح می‌شدند...

توی سرمای زمستون حرکت قطره های عرق رو از روی کمرش حس می‌کرد!...

بسختی چند قدم به جلو برداشت و زمانی که حس کرد پاهاش دارن ازش نافرمانی میکنن دست هاش رو به یک دیوار رسوند و جلوی افتادنش رو گرفت!

+ دا... داره چه مرگم میشه!

در حالی که نفس نفس میزد میون بالا پایین شدن قفسه سینه اش زمزمه کرد و چند بار پشت سر هم پلک زد...

  𝐃é𝐣à 𝐯𝐮  | 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕Kde žijí příběhy. Začni objevovat