𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟑°

1K 177 120
                                    

+فاک چه نور..

'من که هیچوقت پرده رو نمیزنم کنار!'

چشمامو باز کردم و با ی سر کم مو؟ تقریبا بدون مو..مواجه شدم.

'هیونجین که موهاش انقدر کوتاه نبود!'

'موهاش شبیه سربازاس!'

'بدن عضله ای و..'

'اون تتو ها..'

با ترس دنبال تفنگ زیر بالشتم گشتم ولی پیداش نکردم.
هیونجین برگشت و گفت:

_دنبال این میگردی؟

+میدونستم نباید بهت اعتماد کنم

خنده ای کرد و گفت:

_اوه..بیخیال..

یهو جدی شد و گفت:

_من دنبال دردسر نیستم! باهات کاری ندارم

سکوت برقرار شد و بدنم به شدت می لرزید.
پتو رو زدم کنار و با سرعت باور نکردنی شروع کردم به دویدن.
انقدر ترسیده بودم که حتی سوار آسانسور نشدم و از پله ها رفتم پایین و صدای خنده هیونجین رو که پشت سرم قدم بر میداشت میشنیدم.
بلاخره به سالن غذا خوری رسیدم و خودمو انداختم داخل.
همه با تعجب به سر و وضع بهم ریختم نگاه کردن.

'هیچوقت نمیخوام هیچکس اینطوری منو ببینه!'

با دیدن هیونجین که نزدیک تر میشد رفتم سمت کریس و گفتم:

+خودشه..اون..

بدون توجه تیشرتمو در اوردم و رد شلاق های روی بدنمو نشون دادم.

+کار اونه..موهاش..تتو هاش..گاد چطوری نفهمیدم

کریس نگاه عمیقی به هیونجین که به در تکیه داده بود کرد و گفت:

×توضیح میخوام

_هی..اون وارد گنگ ما شده بود..اونم بی اجازه..انتظار داشتی تنبیهش نکنم؟

کریس یقیه تیشرت هیونجین رو گرفت و گفت:

×فقط هر لحظه به لحظه مرگت نزدیک تر میشی پسر جون..

هیونجین پوزخندی زد و کریس رو هل داد.

_منو از چی میترسونی عاقای بنگ؟..متوجه هستی که من کجا بزرگ شدم!

×هواست باشه سرت به باد نره..

مشتی به صورتش زد و گفت:

×چون من مث اون رئیست عوضی نیستم!

×و اینا جز خانواده من محسوب میشن!

هیونجین خون توی دهنشو تف کرد و با لحن تلخی گفت:

_منو توی خانوادت راه میدی؟

کریس نفس عمیقی کشید و گفت:

×فعلا از جلو چشمام گم شو..باید باهاشون حرف بزنم!

𝗠𝗮𝗳𝗶𝗮 𝗜𝗻 𝗧𝗵𝗲 𝗠𝗼𝗿𝗻𝗶𝗻𝗴°(𝗦𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻¹)Where stories live. Discover now