𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟏𝟕°

706 134 116
                                    

با شوک بیدار شدم و بدنم از سرما ، لرزید.
ی مرد هیکلی و سیاه پوست سطل آبی دستش بود و احتمالا همون آب رو ، روی من ریخته بود.

×بلاخره بیدار شدی بچه جون

با ترس نگاهی به رو به روم کردم و شناختمش.

+شوگا

نیشخندی زد و دستی تو موهای بلوندش کشید.
تکونی خوردم و فقط باعث شد طناب ها محکم روی دستا و پاهام کشیده بشن!

+ازم چی میخوای؟

×کیه که تورو نخواد فلیکس؟

+از کجا منو میشناسی عوضی

×هم..تازگی زیادی سر صدا کردی پسر

اومد نزدیکم و دستش رو ، روی صورتم کشید.

×موچی کوچولوم خیلی راحت پیدات کرد سوویتی

صورتم رو از دستش جدا کردم و ضربه محکمی به صورتم زد.

+دوباره میپرسم

+ازم چی میخوای؟

×هم..خودتو

+چرا فکر کردی هرچی بگی میگم چشم؟

نیشخندی زد و باصدای بلندی ی چیز عجیب گفت که اصلا هیچ ایده ای نداشتم راجب چی هست!
احتمالا ی رمز بین خودشون؟
در باز شد و کسی رو دیدم که همیشه آرزو داشتم نبینمش ولی مثل اینکه دقیقا برعکس چیزی که میخوام میشه!
نامجون دستش رو ، روی گردنم کشید و فشاری بهش وارد کرد.
با خشم به چشماش خیره شدم و تفی سمتش پرت کردم.

+حاضرم بمیرم ولی به شما ادمای کثیف خدمت نکنم

نامجون دستش رو جلوی شوگا که میخواست حسابی دعوا راه بندازه ، گرفت و با لحن محکم و آرومی به من گفت:

×مطمئنی؟

×اگر مربوط به دوست پسرت باشه چی؟

+من دوست پسر ندارم

×پس هوانگ هیونجین کیه؟ها؟

و ابرویی بالا انداخت.
دندونام رو روی همدیگه فشار دادم و گفتم:

+من عمرا دهنم رو باز کنم و بهت کمک کنم

+و میدونی چرا نمیترسم؟

+چون حتما بهم نیاز داشتی که منو دزدیدی!

+پس نمیتونی منو بکشی!

پوزخندی زدم و ادامه دادم:

+بنگتن به سیکرت نیاز داره

شوگا عصبی ، لگد محکمی به وسط پاهام زد.
لبم رو گاز گرفتم تا صدام در نیاد و از درد چشمام رو ، روی هم فشار دادم.

×اره..درسته..ما بهت نیاز داریم

×ولی دهنت باز میشه کوچولو

×اینو بهت قول میدم

............

'هیونجین'

𝗠𝗮𝗳𝗶𝗮 𝗜𝗻 𝗧𝗵𝗲 𝗠𝗼𝗿𝗻𝗶𝗻𝗴°(𝗦𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻¹)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora