𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟐𝟏°

712 119 70
                                    


×تو...

+اره..فرار کردم

×چطوری؟

+هیونجین؟

×اون پسر خیلی زرنگه

با نگرانی بهم نگاه کرد وگفت:

×خوبی؟

+من خوبم

+فقط ی چیزی رو میخوام بدونم

×صورتت..

+چیزی نیست..

+تو برای چی منو فروختی کریس؟

×من متاسفم فلیکس

×اونا..

×فهمیدن من با جونگین ام

×فهمیدن من معشوقه دارم

×اون بچه نمیتونه از پس خودش بر بیاد و خیلی خطرناک بود

×بهم پیشنهاد دادن تورو بفروشم بهشون...

چشمام رو ، روی همدیگه فشار دادم و با بغض زمزمه کردم:

+درسته

+معلومه عشقت مهم تر از منه!

×ولی..

+بزار حرفامو بزنم!

+خودت میدونی هیونگ

+تو تنها کسی بودی که کمکم کردی

+اگ تو نبودی معلوم نبود الان زنده بودم یا نه

+تو حق داری عاشق بشی

قطره اشکی از چشمام چکید و گفتم:

+ولی حق نداشتی من رو بفروشی

×فلیکس

×بخدا نمیدونستم چیکار کنم

با صدای بلند تری گفتم:

+می تونستی مثل یک لیدر خوب ازم محافظت کنی

+انقدر برات بی ارزشم؟

+منی که انقدر دوست دارم و در حقت انقدر خوبی میکنم جوابم این بود؟

×فلیکس..

+هیش..چیزی نمیخوام بشنوم

+اومدم بگم..برگرد

+اونا احمقن

+حق ندارن تورو بیرون کنن

+جمع و جور کن خودتو و مثل همیشه برگرد

سوار موتور شدم و گفت:

×چرا انقدر خوبی؟

+من فقط جواب بدی رو با خوبی میدم!

(خدا منو لعنت کنه خندم گرفت اینجا..اره پسرم اصلا هم مردم بی گناه رو نکشتی)

.................

×چیشد؟

+اون برمیگرده

+و دلیلش هم قانع کننده بود

𝗠𝗮𝗳𝗶𝗮 𝗜𝗻 𝗧𝗵𝗲 𝗠𝗼𝗿𝗻𝗶𝗻𝗴°(𝗦𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻¹)Where stories live. Discover now