𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟗°

935 162 100
                                    

شب شده بود و هنوز نیومده بودن.
کم کم داشتم نگران میشدم.
انقدر خوابیده بودم که دیگ خوابم نمیبرد و هیچ کاری هم نداشتم!
جونگین خواب بود و جی هم رفته بود بیرون.
با صدای شنیدن قدم هاشون سریع رفتم بیرون و کریس و هیون رو با وضعیت ناجوری دیدم.
کریس سر و صورتش عرق کرده بود ولی کاملا آروم به نظر می رسید.

×فردا حرف میزنیم..الان یکم خستم..شب بخیر

سری تکون دادم و به هیونجین که صورت و دستاش خونی بود و خیلی عصبی به نظر می‌رسید نگاه کردم.
عقب عقب رفتم تو اتاق و پرسیدم:

+چیزی شده؟

چیزی نگفت و لباساشو در اورد.
مستقیم رفت تو حموم و منو نایده گرفت!
خیلی سریع اومد بیرون و با حوله روی تخت دراز کشید و اهی کشید.
از دستاش خون می چکید و زخم صورتش هم عمیق به نظر می رسید.

+هی..بزار زخمتات رو ببندم

با لحن سردی گفت:

_لازم نیست

بی توجه بهش از توی کشو باند رو برداشتم و رفتم سمتش.
با اخم بهم نگاه کرد و منم با اخم جوابش رو دادم.
در حالی که گره میزدم گفتم:

+کجا رفتین؟

_کلاب زتا

حدس زده بودم.
انقدر که عصبی بود مشخص بود از کجا اومدن!

+چرا نگفتین منم بیام؟

با لحن تندی توپید بهم:

_میومدی که چی بشه؟

_فکر کردی خیلی جای خوبیه؟

_یا رفتیم تفریح بکنیم؟

+تموم شد..انقدر هم داد و بیداد نکن

+چیشده که انقدر عصبیی؟

_مرتیکه عن فکر کرده من زیر دستشم

_بهش نشون میدم من کیم

_وقتی به گوه خوردن افتاد میبینمش

'خب پس اینطوری که این حرف میزنه قطعا ی چیز فراتر از عضو مخفیه'

'هنوزم میگم لیدر بنگتنه'

_میخوای بخوابی؟

+نه..خوابم نمیاد

+چرا؟

_نپرس و فقط بیا دنبالم

لباس پوشید و منم لباسام رو عوض کردم.
رفت سمت نگهبان و گفت:

_کلید این یکی رو بده

نگهبان کلید رو داد و سوار ماشین شد.
از 12رد شده بود و خیابون ها تقریبا خلوط بود.

+رسیدیم؟

_اره

هیونجین کارتی از لباسش در اورد و به دوتا مردی که اونجا وایستاده بودن نشون داد.
سری تکون دادن و رفتن کنار.
سرم پایین بود و همینطوری داشتم پشت سرش میرفتم که سرم محکم خورد به دیوار و قبل از اینکه بیوفتم لباسش رو کشیدم.
خندید و گفت:

𝗠𝗮𝗳𝗶𝗮 𝗜𝗻 𝗧𝗵𝗲 𝗠𝗼𝗿𝗻𝗶𝗻𝗴°(𝗦𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻¹)Where stories live. Discover now