𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟕°

876 166 54
                                    

با صدای یونجون به خودم اومدم:

×چقدر ساکتی فلیکس

با حس دست تهیون روی موهام قلبم تند تند زد و کم مونده بود پس بیوفتم!
با صدای ترسناکش گفت:

×نمیخوای ی چیزی از خودت نشون بدی؟

آب دهنمو قورت دادم و گفتم:

+حتما..

آروم شروع کرد به خندیدن و رفته رفته صداش بلند تر شد.
جوری که همه خیره شدن بهمون!
بلند بلند دست زد و مطمئن بودم اون کاملا دیوونس!

×خوبه پسر خوبه

با چشمای درشتش خیره شد بهم و گفت:

×چطوره ی کاری بکنی سوپرایز بشیم؟

پوزخند ترسناک یونجون رو حس کردم و فقط امیدوار بودم گند نزنم!
با صدای آروم و عمیقی گفتم:

+فکر خوبیه

ی نگاه کلی به سالن کردم و سمت چپ قدم برداشتم.
کل سالن توی سکوت فرو رفته بود و فقط صدای قدم های من به گوش می رسید.
ی دایره روی دیوار کشیده شده بود و تعداد زیادی چاقو توش فرو رفته بود!
با صدای بلندی گفتم:

+میخوای اینو (دستمو روی نوک تیز چاقو کشیدم) اون وسط بزنم؟

تهیون بازم بلند بلند خندید و گفت:

×امکان نداره..میبینی که خیلی کوچیکه..عمرا بتونی

+میتونی تماشا کنی

با ی حرکت سریع چاقو رو پرت کردم و همون چیزی که انتظار داشتم شد.
پوزخندی زدم و به چشمای شوکه تهیون خیره شدم.

+اوه‌..شایدم میخوای ی تیر دقیقا روی اون نقطه مشخص شده فرود بیارم؟

تهیون تمام مدت سکوت کرده بود و جوری نگاه میکرد که انگار تو ی دنیای دیگ بود!
و اگ بخوام راستشو بگم خیلی خیلی ترسناک بود!
تفنگ رو برداشتم و تیر رو دقیقا به هدف زدم.
جی با لبخند نگاهم میکرد و منم لبخند کوچیکی بهش زدم.
تفنگ رو گذاشتم سر جاش و گفتم:

+اوه..شایدم ی مبارزه؟

شنلم رو در اوردم و نگاه بقیه رو روی لباس و شلوار جذبم حس کردم.
یونجون به یکی از پسرای اونجا اشاره کرد و پسره اومد جلو.
هیچکس با حرکات من آشنا نبود و قطعا نمیدونست قراره چیکار کنم و..اوپس!
با چند تا حرکت افتاد زمین!
شنلم رو پوشیدم و به تهیون نگاه کردم.
قیافش زیادی مبهم بود!
یونجون لبخند مرموزی زد و گفت:

×تو فوق العاده ای..

کنار هیونجین نشستم و یونجون و کریس مشغول شطرنج بازیشون شدن.
تهیون دوباره غیب شد و هیونجین گفت:

_کارت عالی بود

لبخند کوچیکی زدم و دوباره صدای یونجون رو شنیدم:

𝗠𝗮𝗳𝗶𝗮 𝗜𝗻 𝗧𝗵𝗲 𝗠𝗼𝗿𝗻𝗶𝗻𝗴°(𝗦𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻¹)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora