𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟓°

985 179 66
                                    

پتو رو زدم کنار و به ساعت نگاه کردم.
هفت صبح بود!
ی شلوار پوشیدم و کلاه رو روی سرم گذاشتم..ماسک رو زدم و دمپایی های جلوی در رو پوشیدم.

'فاک..میسوزه'

از هتل خارج شدم و همین که قدم اول رو برداشتم ناله ای کردم.

_صبح بخیر

+فاک یو..ترسیدم

نیشخندی زد و پاهامو گرفت و انداختم روی کولش.

+چیکار میکنی!!!

_پاهات درد میکنن..بهتره راه نری..

سکوت کردم و هیونجین راه افتاد.
سوار تاکسی شدیم و رسیدیم.
بازم منو انداخت رو شونه هاش و داخل شدیم.
طبقه 9 رو زد و آسانسور واستاد.
چندتا ضربه به در زدم و صدای خواب آلود چان رو شنیدم.

×برگشتین؟

+فقط من و هیون

'هیون؟'

×باشه..بزار به ادامه خوابم برسم

خنده آرومی کردم و داخل اتاقم شدم.
هیونجین خودشو رو تخت انداخته بود و مثل اینکه خوابش برده بود.
دوش سریعی گرفتم و لباس پوشیدم.
گوشیم رو برداشتم و خودمو روی مبل نرم انداختم.
انقدر غرق شده بودم و تمام طبقات توی سکوت بود که حتی متوجه نشدم چند ساعت گذشته.
زیادی گشنم شده بود ولی خیلی خسته بودم.
این خستگی برام خیلی عجیب بود!

_اوه..فاک..خوابم برد..

به هیونجین نگاه کردم که داشت بوت هاشو در میورد.

_لعنت.. گشنمه

تیشرتشو در اورد و نگاهمو دزدیدم.
بدن برنزه و عضله ای و فاک!
زیادی سکسی بود!
اون پاهای کشیده که همیشه توی شلوار جین های چسب بودن!
و بدن پر از تتوش!

'فاک من نباید بهش فکر کنم'

هیونجین با ی سینی کوچیک تو دستش کنارم نشست.

_میخوای؟

با ذوق گفتم:

+اره

_در مقابل هر یدونه باید برام ی کاری انجام بدی

نمیدونم خر بودم یا چی؟
هرچی که بودم احمقانه بود که قبولش کردم!

+قبوله

_چی میخوای؟

+بیسکوییت

بهم دادش و پوزخندی زد.

_بشین رو پاهام

نشستم و گفتم:

+اون توت فرنگی رو میخوام

گذاشت توی دهنش و گفت:

_بگیرش

واقعا نمیدونم چه مرگم شده بود که سمت لباش رفتم!
سعی کردم توت فرنگی رو ازش بگیرم ولی هیونجین اذیت میکرد!
بلاخره توت فرنگی رو از تو دهنش هل داد توی دهنم و قورتش دادم.
سینی رو گذاشت کنار و روی مبل هولم داد.
سرشو توی گردنم برد و گاز گرفت.

𝗠𝗮𝗳𝗶𝗮 𝗜𝗻 𝗧𝗵𝗲 𝗠𝗼𝗿𝗻𝗶𝗻𝗴°(𝗦𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻¹)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora