Part 10: Waltz Of Power

354 54 3
                                    

پارت دهم: والس قدرت

Oops! Ang larawang ito ay hindi sumusunod sa aming mga alituntunin sa nilalaman. Upang magpatuloy sa pag-publish, subukan itong alisin o mag-upload ng bago.

پارت دهم: والس قدرت

بدون هیچ حرفی برگشتم به اتاقم. همین که در رو بستم، نگام کشیده شد به عکس خودم توی آینه. خیالاتی شده بودم یا واقعا حقیقت بود؟ اگه فقط یه خواب بود چطوری امکان داشت همه چیز رو با تمام جزئیاتش به یاد داشته باشم؟ حتی خود نامجون رو...

یه لحظه یه فکری به سرم زد. باید مراحل دیشب رو تکرار میکردم. اگه درست در نمی‌اومد پس واقعا خواب بود.

سریع نشستم روی زمین و سعی کردم همون طوری که یادم میومد اول از همه تمرکز کنم. چند دقیقه‌ای گذشت ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد.

فشار چشمام رو بیشتر کردم و با حبس کردن نفسم تمرکزم رو بالاتر بردم. نیروئی داشت باعث تند شدن تپش‌های محکم قلبم میشد.

یهو احساس کردم چیزی محکم خورد به صورتم. تا چشمام رو باز کردم دیدم پخش زمین شدم و اون ضربه به خاطر برخورد سرم با زمین بوده؛ و بعد قبل از اینکه بتونم خودم رو کنترل کنم همه چیز از جلوی چشمام سایه و ناپدید شد و دیگه نفهمیدم چی شد. تا اینکه صدایی اکو وار توی سرم پیچید:

+ سه‌رین چشمات رو باز کن! به من نگاه کن!

آروم‌آروم چشمام رو باز کردم. فقط آسمون نیلی و آبی بالای سرم و چند تیکه ابر پنبه‌ای قرمز توش رو دیدم. اینجا چقدر برام آشنا بود. آره... خودش بود. این منظره‌ی غروب آفتاب اواسط بهار دشت نزدیک کلیسا بود.

ندایی مبهم در بخشی از ذهنم به من میگفت که درحال خواب دیدن هستم و این صحنه‌ها چیزی شبیه به رویا بود که ضمیر ناخوداگاهم اصرار داشت به یاد آورده بشه. در همین حد رویایی، در همین حد قشنگ و غیر قابل باور.

یادم اومد، همیشه این موقع روی چمن‌های تازه کوتاه شده‌ی باغ کلیسا دراز میکشیدم و به آسمون خیره میشدم. ولی چرا داشتم خواب اونجا رو میدیدم؟

+ سه‌رین!

ناگهان صدایی آروم رو درست از بالای سرم شنیدم. شبیه وقت‌هایی که پدرگراندیر منو بیرون کلیسا پیدا میکرد و صدام میکرد تا زودتر بگردم.

امیدوار بودم جلوتر نیاد و باعث بیدار شدنم نشه، یا حداقل دیرتر بهم برسه و این رویا مدت بیشتر دووم بیاره. ولی دوباره صدام کرد.

Lost | گم شدهTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon