Part 1

5.8K 316 74
                                    

بلاخره بعد از ده سال کار کردن به عنوان کار اموز رئیس شد . به این نتیجه رسید که به یک دستیار نیاز داره پس دستور داد تا آگهی استخدام کارمند جدید رو توی خیابونهای سئول پخش کنن.
.
.
روز مصاحبه از راه رسید و سالن بیرون آزمایشگاه پر از آدم پیر،جوان، مرد و زن شده بود.
چانگبین اومد و به سمت صندلی ریاست که خالی بود و در راس قرار داشت رفت. روی صندلی نشست و به خانم پارک نگاه کردو با سرش بهش علامت داد.
خانم پارک شروع به خواندن شماره ها کرد. پنج تا از داوطلب ها روی صندلی جلوی چانگبین نشستن و منتظر سوال های چانگبین شدن.
چانگبین: دلیل اینکه میخوایید اینجا کار کنید چیه؟
همه ی داوطلب ها بااین حرف جا خوردند وباتعجب بهم نگاه می‌کردند و شروع به پچ پچ های آروم کردند. بالاخره یکی از داوطلب ها شروع به حرف زدن کرد.
جیسونگ: چون فکر میکنم کار کردن روی ربات هایی که شبیه انسانها هستند جالبه و ریسک خیلی بالایی داره و من عاشق اینم که زندگیم پر از تلنگر باشه.
چانگبین با نیشخندی به جیسونگ نگاه کرد و گفت
_ دیگه فکر نمیکنم نیاز به ازمون دادن بقیه باشه تو قبولی.
چانگبین بعد از گفتن این حرف از روی صندلی پشت میز بلند شد، دستانش رو توی جیب شلوار مشکی جذبش کرد و به سمت در سالن رفت،جیسونگ از روی صندلی بلند شدو تند تندشروع به خم راست شدن کردو از چانگبین تشکر میکرد.
چانگبین باشنیدن صدای بلند جیسونگ، سرش رو به عقب چرخوند و  چشمکی زد در سالن را باز کردو از اونجا خارج شد.
خانم پارک به سمت جیسونگ اومد و بهش گفت
× دنبالم بیا
باچشمایی که از شوق خیس شده بودن دنبال خانم پارک راه افتاد و به سمت آزمایشگاه حرکت کرد.
خانم پارک شروع به در زدن کرد. چانگبین باصدای بلندی گفت
_ بیا تو.
خانم پارک در رو بازکرد و رفت داخل و بعد از خم کردن سرش جلوی چانگبین گفت
× آوردمش آقای سئو
_ خیلی خوب میتونی بری.
خانم پارک بیرون رفت. جیسونگ با چشمایی متعجب به ربات جلوش نگاه میکرد البته دیگه به این جسم نمیشد گفت ربات چون اون یک انسان کامل بود.
_ هی نمیخوای خودتو بهم معرفی کنی؟
+منو ببخشید آقای سئو بادیدن این ربات هوش از سرم پرید.من هان جیسونگ هستم،خوشحالم که افتخار همراهی باشما نصیب من شد.
چانگبین نیشخندی به پسر مودب روبه روش زد وگفت
_ باهام راحت باش وبه جای آقای سئو بهم بگو هیونگ.
+چشم هیونگ.
چانگبین بعد از زدن لبخند مهربانی به هان نگاه کردو گفت
_ بیا برات توضیح بدم که این کیه.
و به سمت اون ربات انسانی رفت. هان باعجله پشت سرش حرکت کرد وچانگبین شروع به توضیح دادن راجب ربات کرد.
فلش بک
( چانگبین : آقای کیم بالاخره شما موفق شدید فقط کافیه که اون باتری درجایگاه قلب اون ربات بذارید اونوقت شما میشید اولین آدمی که یک ربات کاملا انسانی ساخته.
حرص و طمع تمام وجود سونگمینو گرفته بود، به پشت میز چوبی بزرگ اتاقش رفت و در کشوی جلوی اون رو بازکرد.
جعبه ی طلایی رو که پلمپ کرده بود رو بیرون آورد و روی میز گذاشت.
دستش رو توی جیب روی سینه اش کرد و کلید نقره ای رو از توش در آورد. با ولع زیادی که داشت به کلید نگاه کرد و اونرو توی قفل جعبه ی طلایی کرد و بایک چرخ کلید در جعبه طلایی باز شد.دستش رو روی سر جعبه گذاشت و اونرو بالا کشید ، به باتری که قرار بود به زودی جای قلب ربات رو پر کنه خیره شد. دستش را از روی سر جعبه برداشت و اونرو داخل جعبه کرد و باتری رو برداشت. به سمت اون ربات وچانگبین رفت و نگاهی به چانگبین انداخت و با استرس گفت
* به نظرت موفق میشم چانگبین؟
_ معلومه که موفق میشی تو هفت سال واسش زحمت کشیدی حتی اسم هم براش گذاشتی،معلومه همون چیزی که میخوای میشه. حالاهم معطل نکن و اون باتری بذار توی بدن هیونجین.
سونگمین به ربات نزدیک شد و باتری رو توی جایگاهش گذاشت و لب هایش رو روی لب های ربات گذاشت.
چانگبین باتوجه پرسید
_ داری چیکار میکنی؟
سونگمین دستش رو به نشانه ی اینکه چانگبین سکوت کند بالا اوردو بعد از زدن یک بوسه عمیق روی لبان ربات ازش جداشد. روبه چانگبین کردو گفت
* باتری که الان جای قلب این ربات فقط با بوسه و سکس شارژ میشه. بخاطره همین لبامو روی لباش گذاشتم.
چانگبین با دهن باز به سونگمین و اون ربات نگاه کرد ناگهان متوجه تکون خوردن مردمک چشمای ربات شد و با دادگفت
_ داره تکون میخوره.
سونگمین برگشت و با خوشحالی زیاد به اون ربات نگاه کرد، ولی این خوشحالی زیاد دوام نداشت چون رباتی که اونا ساخته بودن یک قلب تیره و پر از نفرت داشت.)
پایان فلش بک.
جیسونگ با چشمایی ترسیده گفت
+چه اتفاقی افتاد؟
چانگبین گفت
_ هیونجین برای به دست آوردن انرژیش هرکاری میکرد.حتی پدر سونگمین و کشت تا سونگمین تمام و کمال در اختیار خودش باش و هرلحظه بهش انرژی بده.
+ پس چطوری الان اینجاست هیونگ
چانگبین بانیشخندی گفت
_ موقعی که داشت خودشو برای سکس باسونگمین آماده میکرد که انرژی بگیر،پیرهنش در آورد و سمت سونگمین رفت و لباشو روی لبای سونگمین گذاشت، سونگمینم از فرصت استفاده کردو باتریو دراورد وهیونجین الان ۵ ساله که اینجاست.
+ پس چرا سونگمین نابودش نکرد
چانگبین بااخم خسته ای گفت
_ چون دادش به من ،که من نابودش کنم  ولی من اونو پیشرفته تر کردم.
جیسونگ با لرزی که توی صداش بود گفت
+ اگر بیداره ماهارو میکشه؟
چانگبین گفت
_ تازمانی که واسش یک قلب مهربون پیدا نکنم بیدارش نمیکنم و به چشمان درخواب فرو رفته ی هیونجین نگاه کرد.
.
.
.
باصدای آلارم گوشیش تکون سختی خورد و با پتوی سفید کلفتی که دور تا دور بدن ظریفش پیچیده بود روی تخت غلت خورد تا به گوشیش برسه. بعد از برداشتن گوشیش آلارم و خاموش کرد و گوشیش رو روی میز کنار تخت گذاشت و دوباره شروع به غلت زدن روی تخت سفید وسط اتاق کرد. باصدای در ، دست از فضولی برداشت و صدارو دنبال کرد. دوست کوچولوش رو دید که داره باتمام سرعت میدونه سمت کمد بهش گفت
جیسونگ: هی لیکس آروم باش چرااینقدر عجله داری؟
فلیکس: چون مثلا امروز اولین روزه کاریم توی کافه مارشال هست ومن دیرم شده.
جیسونگ:حالا در و بکوبی بیا تو به موقع میرسی؟
فلیکس که حوصله جرو بحث باجیسونگ رو نداشت هودی خاکستری رنگ و شلوار تنگ شش چیبش رو برداشت و از اتاق بیرون زد.
.
.
.
باسرعت خیلی زیاد شروع به دویدن سمت کافه کرد وخب از شانش خوبش به موقع رسید و در کافه رو باز کرد و به سمت پیشخوان رفت.
صاحب کافه تا اون رو دید گفت
-- اصلا خوشم نمیاد دیر وقت بیای فهمیدی؟
فلیکس که از برخورد اون مرد اشک توی چشماش حلقه زده بود باصدایی پر بغض گفت
♡ بله فهمیدم.
صاحب مغازه به فلیکس گفت
-- خیله خوب آبغوره نگیر، برو و لباساتو رو عوض کن.
بعد از خم کردن سرش به نشونه ی احترام به سمت اتاق پرو رفت تا لباساش رو عوض کنه. باشنیدن صدای گوشیش، اونرو از جیبش در آورد و به صفحه ی روشن گوشیش خیره شد.
( پیام از طرف جیسونگ: های لیکس، امروز بعد از کارت بیا آزمایشگاه آقای سئو نیست و تومیتونی اون ربات انسانیو ببینی.)
بادیدن پیام جیسونگ لبخند دندون نمایی روی لباش نشست و به جیسونگ پیام داد.
( های بیبی، حتما میام.)
.
.
بالاخره کار مزخرف توی کافه تموم شد و شروع به شکستن انگشتان دستش کرد و بعد هم بامشت های ارومی به شونه هاش کوبید.با یاد آوری پیام جیسونگ سریع به اتاق پرو رفت و لباساش رو عوض کرد.
بعد از احترام گذاشتن به صاحب کافه از کافه بیرون زد. جلوی خط عابر پیاده ایستاده بود و  منتظر سبز شدن چراغ بود، بالاخره چراغ سبز شد و ماشین ها به ردیف ایستادند و مردم از دو طرف از خط عابر پیاده عبور میکردند.بعد از ده دقیقه پیاده روی به آزمایشگاهی که جیسونگ توش کار میکرد رسید.
جیسونگ توی سالن منتظر به در شیشه ای نگاه میکرد که بادیدن دوست عزیزش شروع به دویدن سمت در کرد.بعد از رسیدن به در شیشه ای اون رو به عقب هل دادو به بیرون اومد.باشوق خیلی زیادی خوش رو توی بغل فلیکس انداخت و گفت
+ چرااینقدر دیر کردی؟ بدو بریم که هیونجین منتظرته.
بااین حرفش خنده ای کرد و بدون مهلت دادن به فلیکس واسه حرف زدن، دستش رو کشید و به سمت آزمایشگاه مخفی برد. سوار آسانسور که شدنت جیسونگ به فلیکس نگاه کرد و گفت
+ فلیکس حواست باشه نباید بهش دست بزنی باشه؟
♡ نگران نباش جیسونگ دیگه اونقدرام مشتاقش نیستم که تا دیدمش بغلش کنم.
وشروع به خندیدن کرد،جیسونگ هم که خنده ی دوست ۱۲ ساله اش رو دید لبخند بزرگی به او زد.
بعد از طی ۱۵۰ طبقه بالاخره به آزمایشگاه مخفی رسیدن. در باز شد و جیسونگ و فلیکس از آسانسور خارج شدند.
جیسونگ با زدن دوتا انگشت به در صفحه ی رمزی جلوش ظاهر شد و رمز رو وارد کرد، در باز شد ،باذوق به سمت فلیکس برگشت و بادیدن چهره ی متعجب و دهن بازمانده ی فلیکس دلش رو گرفت و شروع به خندیدن کرد. فلیکس باصدای خنده ی بلند جیسونگ به خودش اومدو گفت
♡ بریم تو دیگه منتظر چی هستی؟
جیسونگ با دیدن جدیت فلیکس دست از خنده برداشت، در رو هل داد و با قدم های آروم و شمرده وارد آزمایشگاه مخفی شدن.
فلیکس بادیدن هیونجین متعجب به جیسونگ نگاه کرد و گفت
♡ مطمئنی این رباته؟ این که یک انسان کامله.
جیسونگ گفت
+ اره این رباته ولی تمام احساسات و حس های یک آدم رو داره.
♡ مثلا چیا داره؟
+ مثلا اینکه اگر دستش رو ببری خون میاد، یااینکه مغزش اینقدر پیشرفته است که میتونه یاعاشق کسی بشه ازش متنفر بشه.
و اهااا یادم اومد، امیدوارم بااین حرفم هنگ نکنی ولیی..
♡ ولی چی؟
+ولی اون حتی کام هم میکنه
فلیکس باتعجبی که هزار برابر شده بود گفت
♡ چییییییییییییی؟ کام میکنه مگه میشههههههههههه؟
+خوب اره دیگه فعلا که شده:( اون برای شارژ کردن باتریش که جای قلبشه نیاز به سکس و بوسه داره
♡ باورم نمیشه یعنی واقعاا....اوووفففف،این رئیس تو دقیقا چیکار کرده؟ اینکه یه انسانه کامله.
+اره اگر بیدار بود حتما باهاش قرار میذاشتم، اوه لامصب خیلی جذابه.
هر دو شروع به خندیدن کردند،باصدای گوشی جیسونگ خنده هاشون پایان یافت و جیسونگ بایک عذر خواهی کوچیک از فلیکس از آزمایشگاه بیرون رفت و فلیکس رو بااین ربات انسانی جذاب تنها گذاشت. فلیکس آدم کنجکاوی نبود ولی خیلی دلش می‌خواست راجب این ربات بدونه وقتی از خروج جیسونگ مطمئن شد، به سمت اون ربات خوش چهره رفت ولی از شانس بدش بند کفشش باز شده بود و زیر پاش گیر کرد و باچند قدم بزرگ به سمت هیونجین رفت. تعادلش رو از دست داده بود و نمیتونست خودشو کنترل کنه ودرنهایت بالب های نرم و داغش روی لب های ربات خوش چهره فرود اومد. میخواست از روش بلند بشه ولی لب های اون ربات حس خوبی بهش منتقل کرده بود پس تصمیم گرفت تا اومدن جیسونگ همینطوری بمونه
باصدای در به خودش اومدو سریع لباش رو از لبان بزرگ هیونجین جدا کرد.
+خوب فلیکس میمونی پیشم میری خونه؟
فلیکس که تازه یاد حرف جیسونگ توی آسانسور اوفتاده بود،بالرزشی توی صداش گفت من..من حالم خوب نیست باید برم. و بدون توجه به جیسونگ که مدام صداش میکرد، با دو از آزمایشگاه خارج شد.
جیسونگ متعجب از کار فلیکس دستش رو توی موهاش کردو شروع به صحبت باهیونجین کرد
+میبینی رباتی...دیگه حتی دوست صمیمیت هم محلت نمیده.هعییی. تومیدونی چش بود؟
خنده ی ریزی کردو گفت
+تو یک ربات خوابیده ای معلومه که نمیدونی.
◇ از کجا اینقدر مطمئنی که من خوابیدم هان جیسونگ؟






سلام دوستای سوئیت من
ا

ین اولین فیکشن من هست امیدوارم ازش لذت ببرید.
واینکه ووت وکامنت هرگز فراموش نشه‌

💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚

warm bodyWhere stories live. Discover now