part 3

1.7K 230 70
                                    

خودشم دلیل عشق و علاقه اش به هیونجین رو نمیدونست.
شاید فقط چون باهاش سکس کرده دوسش داره، ولی آیا
واقعا فقط واسه سکسه؟ اولش بله برای سکس بود ولی بعد...
.
.
.
فردای اونروز چانگبین درحال آماده شدن بود که به سمت
آزمایشگاه بره. وقتی آخرین دکمه ی بلوزش رو هم بس
گوشیش زنگ خورد.
به سمت گوشی رفتو با دیدن اسم جیسونگ لبخندی زد.
_ سلام سونگی.
+ ه..هیونگ.
چانگبین با شنیدن صدای پر بغض و گرفته ی جیسونگ خنده
از لبش رفت و گفت
_ جیسونگ؟چی شده؟
+ هی..هیونگ.. هیونجین..هیونجین.
چانگبین با شنیدن اسم هیونجین لحظه ای ترس مهمان دلش
شد و با خشم و داد گفت.
_ چیشدهه.. جیسونگگگگ.
+ هیونگ.. هیونجین بیدار شده.
چانگبین تعادلش رو از دست داد وبرای اینکه نیوفته دستش
رو به میز تکیه داد و گفت
_ چطوری؟ کی بیدارش کرد؟ چطوری بیدار شد؟
جیسونگ با ترس از خشن چانگبین با لرزش توی صداش گفت
+ هیونگ.. من..من دوستمو آورده بودم تا هیونجین و
ببینه...ب..بعد.. اون حواسش نبود پاش گیرکرد به سیمایی که به
دستگاه وصل بودن بعد.. بعد...
مکث کردو با صدای داد چانگبین مجبور شد،حرفشو ادامه بده
_ د حرف بزن دیگههههه
+ اون.. اون.. با لباش تماس پیدا کرد و باعث بیدار شدن
هیونجین شد.
چانگبین از شدت عصبانیت دستش رو توی موهاش کرد و
محکمی به پیشونیش کوبید و با داد گفت
_ مگه من نگفتممممم کسی غیر از منو تو نباید بیاد تو
آزمایشگاهههه‌.
جیسونگ شروع به هق هق کردو و گفت
+ هیونگ... هیونگ. م.من..واس..ت.. تو.. ضیح...
و با شنیدن صدای بوق های ممتد فهمید که چانگبین گوشیو
قطع کرده. ترسیده بود خیلیم ترسیده بود ولی دیگه کار از کار
گذشته بود..از فلیکس عصبانی بود ولی هرچی نباشه اونا ۱۰
سال باهم دوست بودن.
گوشیش رو از روی زمین برداشت و نگاهی بهش انداخت.
متاسفانه با ضربه ای که هیونجین بهش زده بود، گوشیش
روی زمین افتاده بود و شکسته بود ولی هنوز کار می‌کرد.
شماره ی فلیکس رو گرفت و گوشی شکسته اش رو روی
گوشش گذاشت.با چهارمین صدای بوق صدایی توی گوشش
اکو شد که انتظارش رو نداشت و دوباره از ترس تمام بدنش
شروع به لرزیدن کرد
◇ اوهه.. به به آقای هان جیسونگ.
و بلند بلند شروع به خندیدن کرد.
هان حسابی ترسیده بود ولی جراتشو جمع کرد و با داد گفت
+ با فلیکس چیکار کردی؟فلیکس کجاستتتت.
هیونجین با آرامش و البته کمی عصبی از داد هان گفت
◇ صداتو بیار پایین هان جیسونگ... دوستت جای خاصی
نیست روی تخته.
هان لحظه ای تعادلش رو از دست داد و روی زمین افتاد.و 
باتن صدای پایین گفت
+ باهاش چیکار کردی؟
هیونجین دوباره بلند خندید گفت
◇ تو با غذات چیکار میکنی؟ میخوری درسته؟
منم خوردمش.
و دوباره شروع به خندیدن کرد و هان دوباره با داد گفت
+ عوضی چیکار کردی..اون بدنش خیلی حساسه..چیکارش
کردی هیونجین عوضی؟
و بلند بلند شروع به گریه کردن کرد.
با حرف هان راجب بدن فلیکس از روی مبل بلند شد و به
سمت اتاق فلیکس رفت و با شدت در و باز کرد.
شک کرده بود که چرا فلیکس اینقدر خوابیده ولی فکر کرد
عادتشه که زیاد بخوابه و یا شاید بخاطر اون سکس خسته
شده.
هان با صدای در دوباره شروع به حرف زدن کرد.
+ هیونجیننننن.. فلیکس کجاست؟
هیونجین با دیدن صورت عرق کرده فلیکس و پیچش ملافه و
لرزیدن بدنش سریع گوشی رو قطع کرد و روی تخت پرت کرد.
به سمت فلیکس که گوشه ی تخت توخودش جمع شده بود
رفت و صداش زد
◇ ف..فلی.. فلیکس؟
ولی هیچ صدایی جز ناله های دردناک از گلوی فلیکس خارج
نشد.
.
.
.
بعد مکالمه با جیسونگ با دو از اتاقش خارج شد و به سمت
اپن رفت و از روی اون سوئیچ ماشینش رو برداشت وبعد از
پوشیدن کفشاش از خونه بیرون رفتو محکم درو کوبید.
سریع سوار ماشین شد و شروع به روندن کرد.از خونه اش تا
آزمایشگاه ۵۰ دقیقه راه بود ولی باچنان سرعتی اون راه رو طی کرد که ۳۰ دقیقه ای به آزمایشگاه رسید.
ماشین رو توی کینگ پارک کرد و سریع به سمت اتاق
مخصوص هیونجین رفت.
تا به در رسید رمز رو زد و در رو باز کرد.
با باز شدن در لحظه ای ایستاد و وارد اتاق نشد.
یه اتاق بهم ریخته و سیم هایی که از دستگاه متصل به
هیونجین جدا شده بودند و شیشه خورده هایی که در اثر
شکستن میز روی زمین بودن.
همه جای اتاق رو برانداز کرد و آروم با کفشای اسپرت مشکیش
روی شیشه ها راه رفت و وارد اتاق شد.
جیسونگ با دیدن چهره ی قرمز شده ی چانگبین از عصبانیت
به سمت دیوار رفت و بهش تکیه زد، سرش رو پایین انداخت
و منتظر هرگونه عکس العمل از طرف چانگبین شد.
چانگبین تا به وسط اتاق و روبه روی دستگاه متصل به
هیونجین رسید با داد گفت.
_ اون دوستت کجاستتتتتت؟
.
.
.
عصبی و ناراحت کنار تخت فلیکس نشسته بود و فقط صداش
میزد
◇ فلیکس فلیکسس.
صدای هیونجین رو میشنید ولی توان باز کردن چشماش و
حتی چرخوندن زبونشو برای گفتن کلمات رو نداشت.
فقط به خودش میلرزید و اشک می‌ریخت و ناله میکرد.
صورتش غرق عرق شده بود ولی هیونجین حاضر نبود به
جیسونگ بگه، میترسید با اومدن جیسونگ به خونه، سونگمین
هم همراش بیاد و دوباره اون رو به خواب ببره.فقط یه چیز از
زمانی که با سونگمین بود یادش اومد.
خوشبختانه سونگمین کمک های اولیه و پا شوییه کردن رو
بهش یاد داده بود.
چون به فلیکس دست نزده بود نمیدونست که اون تب داره
یانه.
آروم دستش رو جلو برد و روی پیشونی فلیکس گذاشت.
به صورت غیر ارادی اشک توی چشماش حلقه کرد و گفت
◇ ت..ت...چرا اینقدر تب داری؟ من.. من باید الان چیکار کنم؟
تا خواست بلند شه و به سمت آشپزخونه بره و وسایلی رو
برای پاشویه کردن فلیکس انتخاب کنه، فلیکس با دستای بی
جونش دستش رو گرفت و گفت
♡ م..می..مینه...مینهو..
هیونجین متوجه حرف فلیکس نشد. دوباره روی تخت نشست
و صورتش رو به فلیکس نزدیک کرد و گفت
◇ فلیکس.. فلیکس.. سعی کن دوباره بگی.. لطفا دوباره بگو.
فلیکس آروم چشماش رو باز کردو با چشمای خیس از اشک و
نیمه باز توی چشمای هیونجین نگاه کرد و گفت
♡ ز..زنگ..ب..بزن...ب..به ..مین..هو.

______________________________________

سلام ریدرای عزیزم...
میخواستم از کسایی که تمام این مدت منتظر warm body بودن تشکر کنم و البته یه معذرت خواهی خیلی خلیلی خالصانه.. واقعا معذرت میخوام که این مدت اپش نکردم...
امیدوارم از این پارت لذت ببرید و ازش حمایت کنید..

عاشقتونم یه عالمه💚💚💚💚💚☘☘☘☘☘

warm bodyWhere stories live. Discover now