MINSUNG&HYUNLIX-ZONE@
****************************************** با صدایی که از پشت ایفون شنید ، به طرف هیونجین برگشت و قلبش از ترس به تپش افتاد : من کیم سونگمینم.
با دیدن چهره ی ترسیده ی فلیکس و اشکی که از چشماش میریخت ، اخمی کرد و به سمتش رفت و گفت : فلیکس ؟
اب دهنش رو به سختی قورت داد و همانطور که نفس های تند و عمیقی میکشید گفت : قرصم ..
قرصم رو برام بیار.
با عجله سری تکون داد و به طرف اشپزخونه دوید
.
قرص فلیکس رو از روی اپن برداشت و به همراه یک لیوان اب به سمتش دوید.
اون قوطی سفید رنگ رو از هیونجین گرفت و با دست های لرزون درش رو باز کرد و یک کپسول بیرون کشید و توی دهنش قرار داد.
لیوارن رو روی لبای فلیکس قرار داد و کمی کج کرد تا اب وارد دهنش بشه.
به محض پایین رفتن قرص ، سرش رو کج کرد تا به رباط مقابلش بفهمونه دیگه نیازی به اب نداره.
لیوان رو روی میز قرار داد و گونه های فلیکس رو گرفت و گفت : خوبی ؟
سری تکون داد و گفت : کیم سونگمین .. کیم سونگمین اینجاست ..
اخم غلیظی کرد و گفت : چی ؟ و همون لحظه زنگ واحد خورده شد. دست های لرزونش رو روی دست های هیونجین قرار داد و گفت : تو نمیری سمتش درسته ؟ منو ترک نمیکنی درسته ؟
نگاه نگران و ناراحتش رو به فلیکس داد و گفت :
هیچ اتفاقی نمی افته فلیکس .. هیچ اتفاقی .. تو مال منی و من مال تو .. هیچ کس نمیتونه مارو از هم جدا کنه..
اشکی ریخت و سرش رو تکون داد.
نفس عمیقی کشید و به طرف در رفت و قبل از زده شدن دوباره زنگ توسط سونگمین ، در رو باز کرد و با اخم توی چشماش نگاه کرد.
ابرویی بالا داد و به فلیکس نگاه کرد و گفت :
میخوام بیام داخل .. میتونم ؟
پوزخندی زد و از چهار چوب در فاصله گرفت و گفت : بفرمایید.
سری تکون داد و وارد خونه شد.
کفشاش رو در اورد و مرتب گوشه ای از راه رو قرار داد و به طرف سالن رفت.
با دیدن هیونجین که روی مبل نشسته و با چشم های خنثی و اخم بهش نگاه میکرد ، لبخندی زد و به طرفش رفت.
فلیکس با دیدن این صحنه ، به طرف اون دو نفر دوید و بینشون قرار گرفت ولی از شانس بدش قدش از اون دوتا کوتاه تر بود و نتونست جلوی تماس چشمیشون رو بگیره.
هیونجین با نفرت صورتش رو جمع کرد و دستاش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و سر خم کرد و بوسه ای روی شونه ی عشقش گذاشت.
سونگمین با این کار اون رباط ، دستش رو مشت کرد و ازشون جدا شد و روی مبل رو به روی اون دو نفر نشست.
هیونجین دوباره شونه ی فلیکس رو بوسید و گفت :
بشین کنارم.
سری تکون داد و هر دو کنار هم روی مبل رو به روی سونگمین نشستن.
نفس عمیقی کشید و به فلیکسی که دستاش میلرزید نگاه کرد و گفت : نترس .. نیومدم اذیتتون کنم.
اخم محوی کرد و سرش رو بالا اورد و گفت : چی ؟
شونه ای بالا داد و خواست چیزی بگه که زنگ خونه زده شد.
هیونجین اخمی کرد و با دیدن چهره ی چان از تصویر ایفون با صدای ارومی لب زد : چان ؟ با چشم های گرد شده به ایفون نگاه کرد و قبل از هر کاری خطاب به سونگمین برای احترام لب زد :
میخوام در رو براش باز کنم.
لبخندی زد و گفت : حتما .. خودم خبرش کردم.
اخم محوی کرد و از روی مبل بلند ش و در رو برای چان باز کرد.
سپس به طرف در واحد رفت و اون رو هم باز کرد و با استرس منتظر دیدن هیونگش موند.
بعد از گذشته ثانیه های طولانی ، در اسانسور باز شد چان خارج شد.
به طرف خونه ی فلیکس رفت و با اخم لب زد :
سلام.
و وارد خونه شد و به طرف سونگمین رفت.
فلیکس ترسیده از این حرکت چان ، در رو بست و پشت سرش دوید.
با رسیدن به سالن ، بالای سر سونگمین ایستاد و گفت : گفتی میخوای اعتراف کنی.
از روی صندلی بلند شد و گفت : میخوام .. ولی به یه شرط.
اخمی کرد و گفت : چه شرطی ؟
نگاهش رو به هیونجین داد و با نیشخند گفت :
هیونجین رو میخوام .. اون دوباره باید مال من بشه
.
هینی از حرف سونگمین کشید و دستش رو به اپن چوبی اشپزخونه تکیه داد و دست دیگه اش رو روی قلبش که تیر میکشید گذاشت و سعی کرد نفس عمیقی بکشه.
هیونجین با نفرت صورتش رو جمع کرد و گفت :
هیچ نیازی به اعتراف تو نیست .. من هیچ وقت فلیکس رو به خاطر توی اشغال ول نمیکنم.
سپس نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدن چشم های بسته و نفس های تندش ، از روی مبل بلند شد و به طرفش دوید.
دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و گفت : فلیکس ..
اروم باش .. من هیچ وقت از پیش تو نمیرم .. اروم باش.
اشکی ریخت و سعی کرد اروم باشه اما فایده ای نداشت..
نه افکار توی ذهنش میذاشتن اروم باشه و نه ضربان تند و سرسام اور قلبش.
با شنیدن حرف های هیونجین به طرف دونسنگش برگشت و با دیدن فلیکس توی اون شرایط سخت ، به طرفش دوید و گفت : فلیکس ؟
هقی زد و نگاهش رو به چان داد و گفت : هیونگ .. من بدون هیونجین میمیرم ... نزار ازم بگیرنش ..
لط .. لطف...
هنوز حرفش کامل نشده بود که درد شدید قلبش بهش غلبه کرد و در حینی که داشت حرف میزد بی هوش شد.
چان و هیونجین همزمان با هم ، اسمش رو صدا زدن و هیونجین محکم توی بغل گرفتش و خطاب به چان لب زد : مینهو .. باید ببریمش پیش مینهو.
سونگمین اخم غلیظی کرد و با چشم های گرد شده به فلیکس بی هوش و مژه های خیسش زل زد و با لکنت گفت : چ ..چه مشکلی براش پیش اومده ؟ با حرص دستاش رو مشت کرد و به طرف سونگمین رفت.
مشت محکمی به گونه اش کوبید و گفت : اگر بلایی سر دونسنگم بیاد دودمانت رو به باد میدم.
و دوباره به طرف هیونجین رفت و گفت : بیا بریم
... باید ببریمش بیمارستان.
سری تکون داد و فلیکس رو براید استایل بغل کرد و به طرف خروجی دوید.
سونگمین هم با اخم پشت سرشون راه افتاد و از خونه خارج شد.
دیگه دلش نمیخواست کسی بخاطر کار های احمقانه اش بمیره.
با رسیدن به ماشین ، همراه با فلیکس روی صندلی عقب نشست و در رو محکم بست.
چان هم پشت فرمون جا گرفت و ماشین رو با سرعت زیادی از جا کند و به طرف بیمارستانی که مینهو رییسش بود حرکت کرد.
بوسه ای روی پیشونی فلیکس قرار داد و اروم لب زد : فلیکس ؟ لطفا بیدار شو عزیزم.
لبش رو محکم گزید و از توی اینه به فلیکس نگاه کرد.
موبایلش رو از روی صندلی کناریش برداشت و شماره ی مینهو رو گرفت.
بعد از سه تا بوق جواب داد : بله ؟
با نفسی گرفته از استرس لب زد : تخت اماده کن دارم فلیکس رو میارم .. بیهوش شده و حالش اصلا خوب نیست.
با نگرانی از اتفاقی که برای برادر کوچولوش افتاده ، از روی صندلیش بلند شد و به طرف خروجی دوید و گفت : چشه ؟
و سپس خطاب به پرستار لب زد : اتاق وی ای پی رو اماده کنین زود.
چان لب زد : قلبش درد گرفت و یه دفعه بیهوش شد
..
با دادی از سر عصبانیت و استرس لب زد : به چه دلیل فاکی اینطوری حالش بد شده ؟ ها ؟
لبش رو گزید و نگاهش رو به هیونجین داد.
با دیدن اشک هایی که از گونه اش پایین میچکید ، گفت : کیم سونگمین رفته بود خونش.
با شنیدن این حرف ، وسط سالن بیمارستان ایستاد و گفت : چی ؟
و همون لحظه ماشین چان وارد بیمارستان شد.
موبایل رو پایین اورد و از توی اورژانس یه تخت برداشت و با داد خطاب به پرستار ها لب زد : بیایین کمک .. زود.
سه تا از پرستار های مرد به همراه مینهو از سالن خارج شدن و به طرف ماشین چان رفتن.
تخت رو کنار ماشین قرار دادن و فلیکس رو از توی بغل هیونجین بیرون کشیدن و روی تخت قرار دادن و به طرف اتاق وی ای پی دویدن تا ماسک اکسیژن رو به اون پسر وصل کنن.
با حرص و چشم های خیس از دیدن برادر تقریبا بی جونش ، به طرف هیونجین رفت و یقه اش رو گرفت و از ماشین پیادش کرد.
به در ماشین کوبیدش و گفت : مگه بهت نگفتم تو برای فلیکس سمی ؟ مگه نگفتم حضور تو توی زندگیش نابودش میکنه. . مگه بهت نگفتم قلبش مریضه و اگر اتفاقی براش بیوفته خون به پا میکنم .. پس چرا فقط گورتو گم نکردی از توی زندگیش اشغال ؟
جمله ی اخرش رو با داد و گفت و دوباره هیونجین رو به ماشین کوبید.
چان با عجله به طرفش رفت و گفت : الان فلیکس مهمه .. بعدا میتونیم به این موضوع رسیدگی کنیم.
دندون هاش رو بهم فشرد و هیونجین رو رها کرد و همانطور که به طرف ورودی بیمارستان میرفت گفت : نمیخوام وجود نحست رو ببینم .. از اینجا برو
.
چان اهی کشید و به هیونجینی که فقط اشک میریخت نگاه کرد و گفت : به دل نگیر و بهش حق بده .. فلیکس تنها کسیه که مینهو داره .. از حرفاش ناراحت نشو .. عصبی بوده.
تلخندی زد و با بغض ادامه داد : ولی حق با اون بود ... اگر من وارد زندگیش نمیشدم اینطوری نمیشد.
چشماش رو بهم فشرد و دست هیونجین رو گرفت و گفت : بیا بریم .. وقتی بهوش اومد دوست داره تورو ببینه.
سری تکون داد و همراه با چان به طرف اتاقی که فلیکس توش اقامت داشت رفت.
وقتی معالجه ی فلیکس تموم شد ، دستی به صورتش کشید و داروهایی قوی تر از قبلی براش تجویز کرد
.
نفس عمیقی کشید و به طرف تخت فلیکس رفت.
پتو رو روش بالا کشید و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و گفت : برای بار هزارم سکتم دادی. لبخند محوی زد و دوباره پیشونی برادرش رو بوسید و کمرش رو راست کرد.
به عقب برگشت تا از اتاق خارج بشه که نگاهش به هیونجینی که پشت در بود و مثل ابر بهار گریه میکرد ، افتاد.
اخمی کرد و به طرفش رفت.
در رو باز کرد و گفت : برو پیشش.
سری تکون داد و با عجله وارد اتاق شد و به طرف فلیکس دوید.
چان لبخندی زد و گفت : حالش چطوره ؟
پلک هاش رو بهم فشرد و با لحنی اروم گفت : بد نیست .. باید عمل پیوند براش انجام بدیم .. اگر همینطوری بمونه نمیتونم زنده موندنش رو تضمین کنم.
اخم غلیظی کرد و لبش رو محکم گزید و خواست چیزی بگه که موبایلش زنگ خورد.
با دیدن شماره ی یکی از زیر دست هاش ، اخمی کرد و ایکون سبز رو زد و گفت : بله ؟
_ قربان .. شخصی به اسم کیم سونگمین اومده و میگه میخوام اعتراف کنم .. میتونین خودتون رو برسونید ؟
متعجب به مینهو نگاه کرد و گفت: اومده به ایستگاه ؟
_بله فرمانده.
سری تکون داد و گفت : نگهش دار .. دارم میام ..
به هیچ وجه اجازه ی خروج بهش ندید .. خب ؟ _چشم.
موبایلش رو پایین اورد و خطاب به مینهو لب زد :
من باید برگردم اداره .. سونگمین رفته اونجا و خودش رو تحویل داده.
با نفرت صورتش رو جمع کرد و گفت : میمرد همون اول اینکار رو میکرد ؟
نفسی کشید و گفت : نمیدونم .. من میرم فعلا.
اروم سرش رو تکون داد و با یاد اوری چیزی لب زد : چان نمیخوای یه سر به جونگین بزنی ؟
با اومدن اسم همسرش دست از حرکت کشید و لبش رو محکم گزید.
اگر میرفت پیشش و وقت تلفی میکرد ممکن بود که سونگمین منصرف بشه.
به طرف مینهو برگشت و گفت : بهش نگو من اینجا بودم.
و با عجله از بیمارستان خارج شد و به طرف اداره ای که توش کار میکرد رفت.
با رفتن چان ، لبخندی زد واز پشت دیوار خارج شد و همانطور که شیشه شیر پسرکش رو تکون میداد گفت : رفت ؟
متعجب به طرف صدا برگشت و با دیدن چشم های ناراحت جونگین ، اخم محوی کرد و گفت : لطفا درکش کن .. هوم ؟
لبخندش رو پهن تر کرد و گفت : درکش میکنم که تا الان باهاش موندم .. اگر درکش نمیکردم خیلی وقت پیش ترکش کرده بودم.
لبخندی به شعور و فهم جونگین زد و به طرفش رفت.
دستش رو پشت کمرش قرار داد و هر دو باهم به طرف اتاق جونسو رفتن تا وضعیت اون کوچولو رو از دکترش بپرسن.
.
.
با رسیدن به اداره، با عجله از ماشین پیاده شد و به طرف ورودی دوید.
با ورودش به سالن ، زیر دستش از روی صندلی بلند شد و احترامی گذاشت و گفت : توی اتاق بازجویی است.
سری تکون داد و به طرف اتاق بازجویی رفت. در رو باز کرد و با دیدن سونگمین ، اخمی به چهره نشوند و در رو بست.
روی صندلی رو به روی اون پسر نشست و دستگاه ضبط صوت رو روشن کرد و گفت : خب ؟
اب دهنش رو قورت داد و گفت : بعد از اعتراف سلامتیم رو تضمین میکنین ؟ اگر پدرم بفهمه همه چیز رو به شما گفتم من و میکشه.
اخم غلیظی بین ابروهاش نشست و گفت : تضمین میکنم .. نمیزارم کسی بهت صدمه بزنه.
نفسی گرفت و اروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : هیچی تقصیر من و چانگبین نیست..
پدرامون یه پسر که تازه فوت شده بود و پدرش تقاضای زنده موندش رومیکرد ، از سرد خونه گرفتن و به پدرش قول دادن که پسرش رو بهش برگردونن .. این کار رو هم کردن .. به هیونجین زندگی دادن ولی حقیقت رو به پدرش نگفتن چون اون موقع یه قرار داد با کشور خارجی بستن تا در ازای از بین بردن مدارک مهم کره ، بهشون اقامت بدن و مسئول یه ازمایشگاه پر از رباطشون کنن ...
اوناهم طمع برشون داشت.
من و چانگبین رو هم طمع برداشت چون با پدرامون همکاری کردیم و جون خیلی از ادم ها بخاطر ما گرفته شد.
میدونم اینا رو خودتون میدونین .. اما چیزی که نمیدونین اینکه پدر من و پدر چانگبین بازم دارن رباط میسازن .. رباطی که از هیونجین هم ترسناک تر و خطرناک تره .. منبع انرژی اون ربات دیگه سکس و لمس نیست ... منبع انرژی اون رباط خونه .. و این یعنی شروع یه کشتار .. من هیونجین رو میخواستم چون فقط با اون میتونیم جلوی کامل شدن اون رباط کثیف رو بگیریم.
با چشم های گرد شده ، به سونگمین نگاه کرد و گفت : چی ؟
با بغض به چان نگاه کرد و گفت : چانگبین رو نجات بده .. اونا میخوان چانگبین رو به رباط تبدیل کنن .. تمام کار هاش رو کردن فقط مونده در اوردن قلب اون .. اگر قلبش رو دربیارن میمیره و برای همیشه به کسی تبدیل میشه که قربانی پدر و دوست صمیمش بوده .. نزار اتفاقی براش بیوفته..
سه ماه دیگه اونا میخوان قلبش رو در بیارن ..
بهتون گفتم و اعتراف کردم چون نمیتونم از جون عشقم بگذرم و مطیع پدرم باشم..
کمک میکنی درسته ؟
اخم هاش بازم بین ابروهاش نشستن و به سونگمینی که مثل ابر بهار اشک میریخت نگاه کرد و دستاش رو مشت کرد.
اون چشم های خیس بهش دروغ نمیگفتن .. صد در صد جون چانگبین در خطر بود وگرنه سونگمین با اون همه جرم هیچ وقت پاشو به ایستگاه پلیس نمیزاشت.
YOU ARE READING
warm body
Fanfictionکاپل اصلی : hyunlix & minsung ژانر:عاشقانه ، فول اسمات ، فانتزی ، 🔞 روز های اپ: چهارشنبه ها