سپس به سیستمش نگاه کرد و با دیدن اروری که روی صحفه خودنمایی میکرد و صدایی که میومد ، با ترس سرش رو بالا اورد و با دیدن فلیکس که با مردمک های قرمز توی فاصله پنج سانتی ازش ایستاده بود ، هینی کشید و روی زمین نشست .
نیشخند ترسناکی زد و دستاش رو روی میز کوبید و با صدایی که از همیشه دیپ تر شده بود گفت : هوانگ هیونجین کجاست ؟
لبش رو گزید و از روی زمین بلند شد و دستش رو جلوی فلیکس گرفت و گفت : هی اروم باش .
گردنش رو کج کرد و به سونگمین نگاه کرد و گفت : جوابت اشتباست ..
با اتمام حرفش به طرف سونگمین رفت و دستش رو به گردنش رسوند و به دیوار پشت سر پینش کرد و شروع به فشردن کرد .
سونگمین با نفسی گرفته و صورتی که از کمبود اکسیژن به کبودی میزد ، مچ دست فلیکس رو گرفت و گفت : لطفا فلیکس ..
دوباره اما اینبار سرش رو به جهت برعکس برگردوند و توی چشم های اون پسر نگاه کرد و گفت : اما من فلیکس نیستم .. من ته هو هستم .
با شنیدن اسم رباتی که پدرش قبل از هیونجین ساخته و بی نهایت بد ذات و کریح بود ، به فلیکس نگاه کرد و با عجله سرش رو تکون داد و با نفسی که داشت به شماره میوفتاد گفت : نه .. تو فلیکس .. فلیکسی که عاشق هیونجین و خانوادشه .. تو فلیکس خوش قلب مایی نه ته هوی عوضی .
اخم غلیظی به چهره نشوند و سونگمین رو گوشه ای پرت کرد و گفت : من عوضی نیستم .
با اتمام حرفش به طرف خروجی رفت و تا در رو باز کرد ، جیسونگ رو به روش ایستاد .
متعجب به چشم های قرمز فلیکس و سپس سونگمینی که به سرفه افتاده بود نگاه کرد و گفت : فلیکس ؟
لبخند جذابی زد و نگاه هیزی به سر تا پای جیسونگ انداخت و گفت : زیادی کیوتی بیبی .
با اتمام حرفش تنه ی محکمی به شونه ی جیسونگ زد و از ازمایشگاه خارج شد .
جیسونگ با عجله رو به روی فلیکس ایستاد و دستاش رو به دو طرف باز کرد و گفت : داری کجا میری فلیکس ؟
اینبار با صدای بلند خندید و گفت : من فلیکس نیستم .. من ته هو هستم .. پس منو با اون اسم صدا نزن کیوتی .
اب دهنش رو قورت داد و گفت : تو فلیکسی .. تو دوست صمیمی من و برادر کسی هستی که صمیمانه دوستش دارم .. اون الان داره میاد اینجا فلیکس .. میشه به یاد بیاری ؟
دوباره سرش رو کج کرد و به جیسونگ زل زد و گفت : نه نمیشه .. چون من فلیکس نیستم .. ته هو هستم .
جیسونگ لبش رو گزید و اهی کشید و برای لحظه ای نگاهش رو به پشت سر فلیکس داد و با دیدن سونگمینی که داشت اروم اروم به اون ربات نزدیک میشد ، داد و دوباره به فلیکس رو به روش زل زد .
اب دهنش رو با استرس قورت داد و توی چشم های قرمز فلیکس نگاه کرد و گفت : لطفا فلیکس به یاد بیار .
با صدای بلند خندید و دستش رو به گردن جیسونگ رسوند و محکم فشرد و گفت : من فلیکس نیستم .. ته هو هس ...اهه .
با برخورد شوکر به کمرش و در اومدن حافظه ی قرمز از توی گوشش و سپس در اومدن قلب های قرمز توسط جیسونگ ، حرفش هیچ وقت کامل نشد و بی هوش روی زمین اتفاد .
جیسونگ با ناراحتی انگشت های فلیکس رو از دور گردنش باز کرد و با بغض به سونگمین نگاه کرد و گفت : باید به سئو چانگبین زنگ بزنی و بگی بیاد ..
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و فلیکس رو براید استایل بلند کرد و به طرف ازمایشگاه رفت .
دوباره اون پسر رو به سیم های برق وصل کرد و به همراه اون دوتا باتری که حاوی اطلاعات ته هو بودن ، به طرف میزش برگشت و اون دوتا تراشه رو روی صفحه ی چوبی پرت کرد .
سپس از توی کشو دوتا باتری سبز در اورد و قبل از هر کاری به سیستمش وصلش کرد تا مطمئن بشه که اون دوتا باتری سبز بوده و یک ربات خوب و مهربون رو بهشون ارایه میده و بله همینطور هم بود ..
با لبخندی محو تراشه ها رو به جیسونگ داد و گفت : الان براش بزارش .
با بغض سری تکون داد و به طرف فلیکس رفت .
قبل از هر کاری گونه اش رو بوسید و با بغض و اشک هایی که از روی صورتش پایین میچکیدن گفت : لطفا برگرد به همون فلیکسی که خیلی منتظرش بودیم .. دلمون برات تنگ شده فلیکس ... لطفا برگرد .
با اتمام حرفش یکی از تراشه ها رو وارد کرد و اجازه داد تا ریست بشه ..
سپس دومی رو هم وارد کرد و کنار رفت و خطاب به سونگمین لب زد : تراشه های توی گوشش هنوز موندن .
سری تکون داد و دوتا تراشه ای که توی گوشش فرو میرفت و تمومای اتفاقات رو ضبط میکرد ، توی سیستم فرو کرد و بازم چکشون کرد و با نبود هیچ مشکلی اون تراشه ها رو به جیسونگ داد و گفت : بزن بهش .
چشماش رو بهم فشرد و باعث شد اشک از هر دوتا چشمش پایین بچکه ..
سپس تراشه ها رو از دست اون پسر گرفت و به طرف فلیکس برگشت و با دیدن چشماش که باز شده بودن اما اینبار قرمز نبودن ، لبخندی زد و گفت : سلام .
فلیکس حرفی نزد و تنها با نگاهش جیسونگ رو دنبال کرد .
سونگمین لبخند محوی زد و به طرف فلیکس رفت و گفت : هیچ کدوم از حافظه های فلیکس رو نداره ..
تراشه ها رو اروم وارد گوش فلیکس کرد و عقب رفت و توی چشماش نگاه کرد و با بغض گفت : سلام .. اسم من جیسونگه ..
لباش رو به لبخند ارومی باز کرد و گفت : سلام .. اسم من جیسونگه .
سونگمین ریز خندید و گفت : هر چیزی که از الان بگیم رو فکر میکنه هویت خودشه .. باید تراشه هاش رو پر از اطلاعات فلیکس کنیم تا بفهمه قبلا کی بوده ..
سرش رو بالا و پایین کرد و جلو رفت و گونه ی فلیکس رو برای بار دوم بوسید و به محض جدایی گفت : دلم برات تنگ شده بود فلیکس .
دوباره لبخندی زد و گفت : دلم برات تنگ شده بود فلیکس .
با تکرار فلیکس ریز خندید و دستش رو توی موهای ابریشمی اون پسر فرو کرد و چیزی نگفت .
سونگمین هم با خوشحالی از سالم بودن فلیکس ، نفسش رو پر فشار بیرون داد و شروع به دادن اطلاعات به تراشه ی توی گوش فلیکس کرد تا حداقل اسم و خانواده اش رو بشناسه .
.
.
بالاخره بعد از چند ماه گشتن دنبال پرونده های ته سان و چانگمین ، تونسته بود اطلاعات کافی برای نابود کردنشون رو پیدا کنه .
با خوشحالی از روی صندلیش بلند شد و به همراه پوشه های توی دستش به طرف خروجی رفت .
از اونجایی که خودش رییس پلیس بود ، چند تا از بهترین نیرو هاش رو برداشت و همگی به طرف ادرسی که از خونه ی ته سان و چانگمین پیدا کرده بودن رفتن .
به محض رسیدن به اون پنت هاوس ، به همراه لباس رسمی توی تنش از ماشین پیاده شد و نگاهش رو به اون پنت هاوس داد .
هوفی کشید و نگاهش رو به نیرو هاش داد و گفت : نباید متوجه حضور ما توی این پنت هاوس بشن چون ممکنه بخوان فرار کنن .. سعی کنین خودتون خیلی عادی و مثل بقیه ی مردم رفتار کنین فهمیدین ؟
نیرو ها احترامی گذاشت و با حرکت دست چان هر کدوم به یک سمت حرکت کردن .
به محض راهنمایی نیروهاش ، وارد پنت هاوس شد و از اونجایی که برخلاف بقیه ی نیروهاش لباس رسمی پوشیده بود ، به طرف لابی رفت و روی یکی از صندلی ها نشست و توی میکروفونش خطاب به دستیار اصلیش که اسم ته جو بود لب زد : برید به اخرین طبقه .. نمیخوام اتفاقی برای اون ربات بی گناه بیوفته پس خیلی مراقبش باشین .
ته جو نفس عمیقی کشید و گفت : الان دارم میرم طبقه ی بالا قربان .. هر وقت دستگیرشون کردیم بهشون خبر میدم .
نفس عمیقی کشید و گفت : خوبه .. منتظر خبرت هستم ..
سپس کمی مکث کرد و گفت : ته جو ؟
از حرکت ایستاد و گفت : بله رییس .
نفس عمیقی کشید و گفت : بیشتر از هر چیزی بهت اعتماد دارم .. بعد از من کسی که قراره این مردم رو نجات بده و از فساد دور باشه فقط و فقط خوده تویی .. پس دلمو نشکون .
لبش رو محکم گزید و گفت : مطمئن باشین که از اعتمادتون سواستفاده نمیکنم قربان .
اب دهنش قورت داد و میکروفونش رو خاموش کرد و به رو به روش خیره شد و گفت : امیدوارم .
ته جو عزمش رو جزم کرد و وارد اسانسور شد و دکمه ی واحد ته سان و چانگمین رو زد .
به محض باز شدن اون دوتا در فلزی ، نگاهی به اطراف انداخت و با دیدن میز متحرک نظافت خیای اروم برش داشت و به طرف واحد مورد نظر رفت .
با رسیدن به واحد ، زنگ رو زد و منتظر موند تا جواب بدن و طولی نکشید که ته سان در رو باز کرد و خواست چیزی بگه که ته جو به داخل خونه هلش داد و کلتش رو روی پیشونیش قرار داد و گفت : مشتاق دیدار اقای کیم از اخرین زمانی که دیدمتون خیلی وقته میگذره .
ته سان متعجب دستاش رو بالا اورد و نفس عمیقی کشید و خواست به چانگمین بگه که فرار کنه که تموم نیروهای چان وارد خونه شدن و شروع به گشتن کردن .
ته جو هم همانطور که کلت رو روی پیشونی ته سان گرفته بود، میکروفونش رو روشن کرد و گفت : قربان ما وارد خونه شدیم .
با شنیدن این حرف از زبون ته جو ، با عجله از روی مبل مشکی رنگ وسط لابی بلند شد و به طرف اسانسور دوید .
به محض ورود ، میکروفون رو به لباش چسبوند و گفت : هیونجین چطوره ؟
نگاهی به اطراف انداخت و با ندیدن هیونجین اخمی کرد و خواست چیزی بگه که اون پسر به همراه بقیه ی پلیس ها به طرفش اومد .
لبخندی زد و گفت : حالش خوبه قربان .
نفس راحتی کشید و همون لحظه تیغه های در کنار رفتن و چان با عجله به طرف واحد ته سان و چانگمین دوید و وسط خونه ایستاد .
هیونجین با دیدن چان ، لبخندی زد و به طرفش رفت .
دستش رو دراز کرد و اخرین ذخیره ی انرژیش رو به طرفش گرفت و همانطور که داشت توی حالت خاموشی میرفت گفت : میخوام اخرین باتری رو تو توی قلب بزاری .
لبخندی زد و باتری رو از هیونجین گرفت و قبل از به خواب رفتنش ، یکی از باتری های خالی رو در اورد و اون باتری پر شده رو جایگزین کرد و طولی نکشید که هیونجین دوباره چشماش باز شد و بهش نگاه کرد .
به محض باز شدن کامل چشماش ، لبخندی زد و به چان نزدیک شد و محکم بغلش کرد و گفت : ممنونم که اومدی ..
سپس لب زد : از فلیکس خبر داری ؟
نفس عمیقی کشید و گفت : توی این یک ماه از همسر خودمم خبر نداشتم چه برسه به فلیکس ..
اهی کشید و از بغل چان بیرون اومد و گفت : میشه از جیسونگ بپرسی کجاست ؟
اونا تراشه ی توی گوشم رو در اوردن بخاطر همین من نمیتونم ردیابیشون کنم .. لطفا .
با لبخندی محو سری تکون داد و گفت : یه کار کوچولو دارم انجامش بدم بعدش میریم پیششون .
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و نفس عمیقی کشید .
بی نهایت دلش برای فلیکس تنگ شده بود و حس میکرد اگر الان نبینش قطعا دیونه میشه .
خیلی اروم هیونجین رو کنار زد و به طرف ته سان و چانگمینی که روی مبل نشسته و دستاش دستبند خورده بود رفت .
با نیشخند رو به روشون نشست و گفت : خب ؟
چانگمین با حرص به چان نگاه کرد و گفت : الان خوشحالی که ما رو دستگیر کردی ؟ اخرش که چی ؟بازم مثل ده سال پیش خودمونو تبرعه میکنیم .
با صدای بلند به حرف چانگمین خندید و گفت : متاسفم اما اینبار رییس پلیس و صاحب این پرونده منم .. پس نمیتونی با رشوه بخریم .. راستی شرکت امریکایی که قرار بود دو روز دیگه هیونجین رو بهش بفروشین و خودتون پیشش اقامت بگیرید ، بخاطر فساد منحل و ورشکست شد ..پس بهتره که شما هم برید گوشه ی زندان اب خنک بخورید .
ته سان با حرص به چان نگاه کرد و گفت : ولی قاتل اصلی پشت سرت ایستاده .
ابرویی بالا داد و به ته سان نگاه کرد و گفت : من هیچ وقت اسمی از قتل نیاوردم .. و این چیزی که تو گفتی یعنی یه کاسه ای زیر نیم کاست هست که توی کلانتری بررسی میشه .
با اتمام حرفش از روی مبل بلند شد و به طرف ته جو رفت .
ضربه ای به شونه اش زد و گفت : کارت عالی بود .. ببریدشون و بندازینشون سلول های انفرادی .
ته جو با خوشحالی لب گزید و احترامی گذاشت و به طرف اون دو مرد رفت و طولی نکشید که به طرف ایستگاه پلیس رفتن .
.
.
همانطور که توی ماشین نشسته بودن ، موبایلش رو در اورد و شماره ی جونگین رو گرفت .
بعد از سه تا بوق صدای شاکی جونگین توی گوشش پیچید : شما ؟
ریز خندید و گفت : سلام عشقم .
اخمی کرد و به جونسو که توی بغل فلیکس نشسته بود نگاه کرد و گفت : گفتم شما ؟
اهی کشید و گفت : میدونم دلخوری ولی دارم با خبرای خوب میام خونه .. کجایی ؟
چشمش رو توی حدقه چرخوند و گفت : اره اینم مثل بقیه ی خبرای خوبته .
سری تکون داد و گفت : نه عزیزم .. این دیگه واقعیه .. کجایی ؟
نفس عمیقی کشید و گفت : با جیسونگ و مینهو و چانگبین و سونگمین اومدیم خونه ی فلیکس .
ابرویی بالا داد و گفت : یعنی فلیکس الان کاملا اوکیه ؟
نگاهش رو به پسر خندون رو به روش داد و گفت : اره کاملا اوکیه ولی فقط ما ها رو میشناسه ..
اخم غلیظی کرد و گفت : یعنی چی ؟
نگاه از فلیکس گرفت و به طرف اتاقش رفت و در رو بست و گفت : یعنی اینکه ما فقط فیلم های ضبط شده از خودمون رو تونستیم توی مغزش قرار بدیم و اون الان هیچی از هیونجین یادش نیست .
اب دهنش رو قورت داد و به هیونجینی که با انتظار بهش نگاه میکرد ، نگاه کرد و گفت : باشه عزیزم .. من پنج دقیقه ی دیگه میرسم .. لطفا در رو باز کن .
و با اتمام حرفش تماس رو پایان داد و به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین با سکوت چان اخمی کرد و گفت : خب ؟
نفس عمیقی کشید و گفت : تو رو یادش نمیاد .
با این حرف چان مثل بچه کوچولو ها بغض کرد و سرش رو به طرف پنجره برگردوند و شروع به گریه کردن کرد .
چان اهی کشید و برای اروم کردن دل هیونجین گفت : اروم باش .. کمکش میکنیم تا تورو یادش بیاد .
هق ریزی زد و با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و گفت : اگر دیگه منو نخواد چی ؟
چان برای بار دوم اه کشید و گفت : اروم باش .. اون الان مثل تو یه رباطه و مطمئن باش میتونیم کمکش کنیم گذشته رو به یاد بیاره .
اب بینش رو بالا کشید و نفس عمیقی کشید و به در خونه ی فلیکس نگاه کرد و توی دلش گفت : لطفا منو یاد باشه فلیکس.
با رسیدن به خونه ی اون پسر ، ماشین رو جلوی در پارک کرد و خارج شد .
هیونجین هم از ماشین خارج شد و رو به روی در خونه ی فلیکس ایستاد و با بغض به چان نگاه کرد .
چان لبخندی زد و گفت : نگران هیچی نباش .
اروم سرش رو تکون داد و منتظر موند تا چان زنگ رو بزنه .
دستش رو دراز کرد زنگ رو فشرد و منتظر موند تا در باز بشه .
به محض باز شدن در خونه توسط جونگین ، با عجله وارد خونه شد و به طرف واحد فلیکس دوید و به محض رسیدن بدون توجه به جونگینی که با لبخند بهش نگاه میکرد ، وارد خونه شد و رو به روی فلیکس ایستاد .
جیسونگ و بقیه ی حضار متعجب به هیونجین نگاه کردن و مینهو خواست چیزی بگه که چان وارد خونه شد و گفت : خودم بهتون توضیح میدم فعلا بزارید با فلیکس اشنا بشه .
فلیکس متعجب سرش رو بالا اورد و به سایه ای که هیونجین روش انداخته بود نگاه کرد و طولی نکشید که به اون رباط زل زد .
با اخم به چهره ی اشناش نگاه کرد و خیلی اروم جونسو رو به جیسونگ داد و از روی مبل بلند شد و با چشم های خیس به هیونجین نگاه کرد .
هیونجین هم با بغض به فلیکس نگاه کرد و خواست چیزی بگه که فلیکس دستش رو دراز کرد و گونه ی هیونجین رو گرفت و گفت : خیلی وقته میگذره .. هوانگ هیونجین .
هیونجین با ذوق از اینکه فلیکس میشناسش ، دستاش رو دور کمرش حلقه کرد و محکم توی بغل گرفتش و شروع به بوسیدن گردنش کرد .
جیسونگ و سونگمین با ذوق بهم نگاه کردن و خیلی اروم دستاشون رو بهم کوبیدن و لبخندی دندون نما زدن .
جونگین با دهنی باز به جیسونگ نگاه کرد و گفت : اینجا چه خبره ؟
جیسونگ ریز خندید و گفت : ما یه کپی از فیلم های ضبط شده ی هیونجین رو داشتیم و همون رو توی اطلاعات فلیکس وارد کردیم و خب اینطوری شد که اون هیونجین رو هم وارد مغزش کرد .
سونگمین پشت بند حرف جیسونگ گفت : خیلی راجب هیونجین با فلیکس حرف زدیم و بهش گفتیم توی دنیا فقط عاشق یک نفر شده بود و اون شخص هیونجین بوده .
مینهو با لبخند و البته چشم های خیس به فلیکس و هیونجین که توی بغل هم بودن و داشتن اشک میریختن نگاه کرد و با یاد اوری موضوعی لب زد : پس اون دوتا چیشدن ؟
چان نفس عمیقی کشید و به چانگبی و سونگمین نگاه کرد و گفت : متاسفم که اینو میگم ولی احتمالا بخاطر وطن فروشی تا اخر عمر زندان باشن .
چانگبین پوزخندی زد و گفت : مهم نیست .. حس میکنم این حداقل کاریه که میتونستی برای زنده بودنشون انجام بدی .
سپس از روی مبل بلند شد و به طرف چان رفت .
رو به روش ایستاد و احترام نود درجه ای گذاشت و گفت : ازت ممنونم .. هم بخاطر جلوگیری از مرگ دوباره ی هیونجین و هم برای دستگیری ادمایی که به غلط ازاد بودن .
با لبخند چند ضربه به شونه ی چانگبین زد و گفت : هی .. خوشحالم به جمع ما پیوستین .
سونگمین لبخند محوی زد و گفت : ممنونم .
جیسونگ هم با ذوق خندید و به طرف چان رفت و گفت : هیونگ نمیخوای پسرت رو ببینی ؟
سری تکون داد و با لبخندی دندون نما کوچولوش رو بغل کرد و پیشونیش رو بوسید و گفت : بده ببینم پسرمو ..
و دوباره پیشونیش رو بوسید و گفت : توی نبود بابا مراقب جونگینی بودی جونسو ؟
جونگین به این حرف مردش خندید و با عشق بوسه ای روی گونه اش قرار داد و گفت : پسرم دقیقا مثل باباش عین کوه پشتم بود و ازم مراقبت میکرد .
چان هم با عشق به همسرش نگاه کرد و گفت : ممنونم که برام صبر و درکم کردی .
لبخند محوی زد و دست چان رو گرفت و بوسه ای بهش زد و با عشق توی چشماش نگاه کرد و گفت : بیشتر از اینا میتونم برات صبر کنم منو دست کم نگیر .
با خوشحالی از حرفی که جونگین زده بود ، لبخندی زد و پیشونی عشقش رو بوسید .
مینهو با لبخند نگاه از چان و جونگین گرفت و به جیسونگ داد .
خیلی اروم دستش رو دور کمرش حلقه کرد و گفت : بابت تموم زحماتی که برای فلیکس کشیدی ازت ممنونم .
با لبخند سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : همش به خاطر تو و دیدن دوباره ی فلیکس بود .. خیلی دوستت دارم مینهو ..
متقابلا لبخندی زد و شقیقه ی جیسونگ رو بوسید و گفت : من خیلی بیشتر شیرین عسلم .
چانگبین با ناراحتی به هیونجین نگاه کرد و به سمتش رفت .
لبش رو گزید و رو به روش ایستاد و گفت : هیونجین ؟
فلیکس رو از توی بغلش خارج کرد و با چشم های خیسش به چانگبین نگاه کرد و حرفی نزد .
چانگبین لبخندی زد و گفت : ممنونم که نجاتم دادی .
اب بینیش رو بالا کشید و اروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : منم ازت ممنونم که فلیکس رو بهم برگردوندی .
لبخند یوری زد و سرش رو پایین انداخت .
در اصل ایده ی یاد اوری هیونجین برای فلیکس توسط چانگبین اجرا شده بود و اینکه فلیکس الان میتونست بخنده و یا گریه کنه هم بخاطر اطلاعاتی بود که چانگبین شبانه روزی در حال برنامه ریزیشون بود .
سونگمین با لبخندی محوی به طرف چانگبین رفت و دستش رو گرفت و گفت : بهتره ما بریم عزیزم .. حس میکنم فلیکس و هیونجین به تنهایی نیاز دارن .
سری تکون داد و احترامی به همه ی حضار گذاشت و بعد از خداحافظی از خونه خارج شدن .
چان و جونگین و سپس مینهو و جیسونگ هم با دیدن نگاه عاشقانه ی اون دو ربات بهم دیگه ، بدون هیچ حرفی از خونه خارج شدن و اجازه دادن که در خلوت با هم حرف بزنن .
به محض خالی شدن خونه ، به هیونجین نگاه کرد و گفت : الان منم مثل تو یه ربات شدم .
با بغض خندید و گفت : این چیزی نبود که من میخواستم ..میخواستم سلامتیت رو ببینم ولی خدا ازم گرفتت و دوباره بهم برت گردوند ..
ممنونم که مقاومت کردی و ممنونم که برگشتی .
با چشم های پر از اشک سری تکون داد و دست هیونجین رو گرفت و به طرف اتاق بردش .
به محض ورود به اتاق ، اون ربات رو روی تخت نشوند و خودشم کنارش نشست .
سپس دستش رو گرفت و گفت : هیونجین ؟
نفس عمیقی کشید و به فلیکس نگاه کرد و گفت : جونم ؟
با لبخند به طرفش برگشت و با بغض گفت : ممنونم که منتظرم موندی و مرسی که تک تک خاطرات خوبمونو ذخیره کردی .
لبش رو با بغض گزید و دستاش رو به گونه های فلیکس رسوند و خیلی اروم لب روی لباش قرار داد و از گرمیشون حظ کرد .
لب پایین فلیکس رو مکید و لیسید و طولی نکشید که جدا شد و بدون دور شدن از فلیکس و در فاصله ی نزدیک ازش لب زد : من ازت ممنونم که منو به یاد اوردی فلیکس .. از الان این زندگی رباتی رو با هم شروع میکنیم و تا اخرش پیش میریم .. این چیزیه که من همیشه ارزوش رو داشتم .. زندگی با تو .
لبخند محوی زد و دستاش رو دور گردن هیونجین حلقه کرد و قبل از بوسیدن لباش گفت : منم همین رو میخوام هیونجین .. چه زمانی که انسان بودم و چه الان که رباتم فقط یه چیز رو میخواستم و میخوام .. اونم بودن کنار توعه .
و با اتمام حرفش ، لب روی لبای هیونجین گذاشت و خیلی اروم شروع به بوسیدن لبای مردش کرد .
و این بود پایان یک زندگی انسانی و شروع یک زندگی رباتی با کسی که بیشتر از هر کسی توی دنیا دوست داشت .
توی این چند ساله خیلی ها مردن و خیلی ها جون گرفتن .. خیلی ها به کار های اشتباهشون پی بردن و خیلیا ها فرصت دوباره به کسی که در معرض نابودی بودن دادن .
همچنین یک زوج و دو دوست به جمع اون شش نفر اضاف شد و الان هشت نفری رابطه ی خوبی رو شروع کرده بودن .
رابطه ای که دو تا دوتا زوج بودن و تک به تک دوست .
البته توی این رابطه یک زوج رباتی هم وجود داشت که توی احساسات هیچ فرقی با انسان ها نداشتن .. هیچ فرقی .
پایان
..........
های های .
سالیکس هستم واقعا ازتون ممنونم که تا آخر این فیکشن رو دنبال کردین و مرسی بابت صبوریتون .
اگر باب میلتون نبود متاسفم و واقعا ازتون ممنونم و خیلی خیلییی دوستتون دارم .
به زودی فیکای جدید میزارم لطفا فالو کنین و ووت و کامنت فراموش نشه لطفا .
و لطفا به بوکمم سر بزنین.. فیکای خیلی خیلیییی جذابی داریم که مطمئنم عاشقشون میشین.
بوس بهتون .
YOU ARE READING
warm body
Fanfictionکاپل اصلی : hyunlix & minsung ژانر:عاشقانه ، فول اسمات ، فانتزی ، 🔞 روز های اپ: چهارشنبه ها