part 8

1.3K 187 74
                                    

با خوردن نور به چشماش، اخمی کرد و هوفی کشید.

خواست بچرخه و به جهت دیگه ای بخوابه که متوجه سنگینی چیزی روی بازوش شد.

با یاد آوری جیسونگ که دیشب به خونه اش نقل مکان کرده بود، لبخندی زد و دوباره به سمتش چرخید.

کمی پتو رو پایین تر کشید تا جیسونگ بین اینهمه پتو خفه نشه .

به محض پایین کشیده شدن پتو، جیسونگ اخم و ناله ای کرد و دوباره پتو رو بالا کشید.

مینهو خنده ی آرومی کرد و گفت: نمیخوای بیدار شی آقا؟

جوابی از جیسونگ نگرفت .

مینهو یکبار دیگه پتو رو پایین کشید و گفت : بلند شو جیسونگ ... من تنهایی صبحانه بخورم ؟

جیسونگ با نفس عمیقی از خواب بیدار شد و با صدای گرفته ای گفت : تو رو خدا بزار بخوابم مینهو ... دیشب که نذاشتی حداقل الان بزار .

مینهو بوسه ای روی لبای پف کرده اش گذاشت و گفت : انتظار داری بعد از ده سال خیلی راحت از جفتت رد شم ؟ میدونی بعد از رفتنت نه خود ارضایی کردم و نه سکس ؟

جیسونگ توی دلش از خوشحالی داشت خفه میشد ولی در ظاهر گفت : نه که من همش زیر این و اون بودم .

مینهو اخمی کرد و گفت : ده سال گذشته و تو هنوز ادم نشدی هان جیسونگ .

جیسونگ خنده ای کرد و دست و پاش رو دور مینهو حلقه کرد .

مینهو با غیض گفت : ولم کن .

جیسونگ بیشتر بهش چسبید و گفت : نوچ .

مینهو تقلا کرد تا از دست جیسونگ خلاص بشه ولی هر دفعه جیسونگ محکم تر بهش میچسبید .

بالاخره دست از تقلا برداشت و متقابلا دستش رو دور کمر جیسونگ حلقه کرد و دوباره خودشون رو به دست خواب سپردن .

هنوز دو ساعت نگذشته بود که صدای زنگ موبایل مینهو توی اتاق پیچید .

سرش رو از روی سینه ی مینهو برداشت و پشتش رو به مینهو کرد و پتو رو تا اخر روی سرش کشید .

مینهو هم بخاطر صدای گوشی و هم بخاطر تکونی که جیسونگ خورد از خواب بلند شد .

دستی به صورتش کشید و گوشی رو از روی پا تختی برداشت .

با دیدن اسم بنگ چان ، ایکون سبز رو زد و گفت : سلام بنگ چطوری ؟

بنگ چان با لبخند گفت : سلام پسر .. خوبم .. خواب بودی ؟

مینهو اومی گفت و بنگ چان ادامه داد : مگه قرار نبود امروز همو ببینیم ؟

مینهو با چشمای بسته بازم اومی کرد و گفت : کجا بیام ؟

بنگ چان با خنده گفت : در رو باز کن پشت درم .

مینهو دوباره اومی کرد ولی یه دفعه ریسیت شد و بلند گفت : چی ؟ پشت دری ؟

warm bodyWhere stories live. Discover now