از ترس داشت به خودش میلرزید و نمیتونست الان چطوری
باید جواب سئو چانگبین رو بده.
از چشمای به خون نشسته ی چانگبین میترسید ولی جوابی
براش نداشت.
اگر نشونی فلیکس رو بهش میداد باید منتظر مرگ فلیکس
میموند،چون فکر میکرد هیونجین به راحتی میتونه فلیکس
رو کنار بزنه دقیقا مثله سونگمین.
غافل از اینکه نمیدونست هیونجین اون رباطی که همه بی
احساس میدوننش،الان یه عاشقه.
یه عاشق که به هردری میزنه تا از معشوقش جدا نشه.
ولی ایا آدمای اطراف که خودشونو بااحساس ترین موجودات
میدونن این رو درک میکنن؟
.
.
.
_مینهو، مینهو دیگه کیه فلیکس؟
فلیکس درحالی که برای کمی هوا داشت زجه میزد گفت
+ گ..گو..گوشیم.
هیونجین سریع به سمت موبایل فلیکس که روی میز جفت
تخت بود رفت و روشنش کرد.
خوشبختانه گوشیش بدون رمز بود و هیونجین بخاطر
پیشرفته بودنش ،موبایل و کار با اون رو کاملا میدونست.
بعد از روشن کردنش وارد مخاطبین شد و با دیدن مخاطبان
فلیکس کمی تعجب کرد.
فقط هان و مینهو جز مخاطبینش بودن.
سریع روی اسم مینهو زد و باهاش تماس گرفت.بعد از شنیدن
دومین بوق صدای مینهو به گوشش رسید.
× الو...فلیکس؟
هیونجین با کمی مکث جواب داد.
_ بیا خونه فلیکس حالش بده.زودباش.
و بعد تلفن رو سریع قطع کرد و به سمت تختی رفت که
فلیکس روش بود.
با نگرانی به سمت فلیکسی که با صورت پر عرق روی تخت
درحال پیچ خوردن بود رفت.
روی لبه ی تخت نزدیک بهش نشست و با ناراحتی گفت
_ رباتا درد نمیکشن.. لطفا منو ببخش که نمیتونم توی این درد
باهات شریک بشم.
بعد از تمام شدن حرفش دستش رو روی پیشونی فلیکس گذاشت و با گرفتن دمای بدنش فهمید هیچ تغییری درحالی
ایجاد نشده.
خیلی ترسیده بود که نکنه اتفاقی واسه فلیکس بیوفته.
توی همون حالت و بانگرانی کنار فلیکس نوشته بود که صدای
باز شدن در خونه اومد.
باعجله به سمت در رفت،لحظه ای ترسید وباخودش فکر کرد
( نکنه اون هان جیسونگ چیزی گفته و اومدن دوباره منو
ببرن؟)
ترسیده بود. از دوری دوباره ترسیده بود. درسته اولین عشقش
فلیکس نبود ولی اینو خودشم میدونست که نه سونگمین نه
هیچ کس دیگه نمیتونه اونطوری که فلیکس بهش انرژی
میده ،انرژی بده.
خودش میدونست هیچ کسی تا بحال اندازه ی فلیکس
نگرانش نشده.
ودرنهایت خودش میدونست الان تمام وجودش فلیکسو
میخواد نه کسه دیگه .و اینو میدونست که برای بودن با
فلیکس و عشقش حاضره دست به هرکاری بزنه.
بادیدن مینهو که نگران وارد خونه میشد تمام افکار دروغینش
رو کنار زد و به سمتش رفت.
مینهو بادیدنش عصبی گفت
× تو دیگه کی هستی؟
تا اومد چیزی بگه صدای ناله و نفس زدنای فلیکس بلند شد.
هردوشون بدون توجه به هم دیگه به سمت اتاق دویدن و وارد
شدن.
هیونجین کنار تخت نشست ولی مینهو با سرعت و شدت
زیادی به عقب هلش داد.
روی زمین افتاد ولی اصلا براش مهم نبود چون تنها چیزی که
الان ذهنش مشغول کرده بود صورت رنگ پریده و لبای خشک
و سفید و موهایی که از شدت خیسی به پیشونی فلیکس
چسبیده بودن بود.
بازم بانگرانی چهار دست و پا به سمت تخت رفت و لحظه ای
نگاهش رو از صورت فلیکس عزیزش نگرفت.
مینهو از توی کیف سامسونتش گوشی پزشکی رو دراورد روی
قلب فلیکس گذاشت و با ناراحتی و نگرانی گفت
× احمق ضربانت خیلی کمه.باید بریم بیمارستان. باید بستری
بشی.
فلیکس هنوزم درد داشت. اولین بارش نبود که قلبش درد
گرفته بود . ولی اولین بار بود که شدت دردش اینقدر بالابود.
اولین قطره ی اشک از گوشه ی چشمش روی دماغش و بعد
روی گونش ریخت و با صدای لرزون و تنگی نفس گفت
+ ن...
نه...اه..نم..نمی..ت..تو..نم...هی..هیونگ...هیونجینو..اه..تن..تنها...
بذا..بذارم.
مینهو نگاهی به هیونجین کرد و گفت
× من نمیشناسم و نمیدونم تو کی ولی هرکی هستی و از
هرجایی که اومدی، اون الان باید بستری بشه تا وضع قلبش
بدتر از این نشده ...پس راضیش کن.
هیونجین سریع مینهو رو کنار زد و جفت فلیکس نشست و
گفت
_ لیکسیِ من...گوش کن...منم باهات میام بیمارستان باشه؟
ولی بیا فقط بریم تاحالت خوب شه باشه؟
فلیکس نفس عمیقی کشید و گفت
+ ن... نه...هی..هیونجین...اونا...اونا
پیدات ...می...میکنن...دوباره...میمیخوابوننت.
مینهو متعجب شده بود ولی حرفی نزد چون الان حال فلیکس
مهم تربود.
هیونجین باعصبانیتی که سعی در مخفی کردنش داشت گفت
_ فلیکس...تازمانی که عشق تورو دارم... کسی نمیتونه منو
بخوابونه...پس نگران نباش و فقط به فکر خودت باش.
نگذاشت فلیکس دیگه حرفی بزنه ،بلند شد و یه دستشو زیر
شونه ی فلیکس و اونیکی دستش رو زیر زانوهای خمیده
فلیکس گذاشت و بلندش کرد.
روبه مینهو کرد و گفت
_ کجا باید ببرمش؟
مینهو سریع گفت
× دنبالم بیا.
با عجله از خونه خارج شدن و به سمت بنز مشکی روی به
روی در حرکت کردن.
بخاطر ربات بودنش زورش خیلی زیاد بود واسه همین با
همون حالتی که فلیکس روی دستاش بود به راحتی در عقب
رو باز کرد و سوار شد.مینهو که میخواست در رو براش بازکنه
اول کمی متعجب شد ولی دوباره با دیدن فلیکس به زمان
حال برگشت و سریع روی صندلی راننده نشست و با چنان
سرعتی محل رو ترک کرد که گرد وخاک همه جارو پوشوند.
.
.
.
محکم یقه ی جیسونگ و توی دستاش گرفت و گفت
× نمیخوای اون دهنتو باز کنی؟ میگم اون دوستت
کجاستتتتت؟
بازم با سکوت جیسونگ مواجه شد . باشدت زیادی یقه اشو به
عقب هل داد و جیسونگ روی شیشه خورده های روی زمین
فرود اومد.
شیشه توی پهلو و آرنجش فرو رفت ولی بازم حرفی نمیزد.
چون از چانگبین ترسیده بود.
از این خشمش میترسید.
میترسید حرفی بزنه و به ضرر خودش و بهترین دوستش و
البته برادر عشقش تمام بشه.
بازم چیزی نگفت و فقط اشک ریخت.
چانگبین با عصبانیت روشو ازش گرفت و گفت
× من دارم میرم به افسر بنگ گزارش بدم.
وبا خشم به سمت جیسونگ ترسیده برگشت و گفت
× متاسفم ولی چیز خوبی درانتظار تو و ایندتو اون دوستت
نیست.
با قدم های سریع آزمایشگاه رو ترک کرد و به التماس های
جیسونگ اهمیتی نداد.
هم از درد و هم از ترس شروع به گریه کردن کرد و شروع به
گفتن اسمی کرد.توی دلش دعامیکرد که کاش الان دوست
پسرش عزیزش هنوزم کنارش بود.
جیسونگ توی زندگیش دوتا اشتباه داشت.
یکیش دستارچانگبین شدن بود و دو این بود که به خاطر
آزمایشگاه و هیونجین دوست پسرش ....مینهو... رو ول کرده
بود.سلام به ریدرای عزیزم.... بازم شرمنده که دیر شد و ممنونم از ریدری که همش پیگیر warm body.
واقعا ازت ممنونم عزیزم.
ببخشید دیر شد.و ممنونم که دنبالش میکنید.
و اصلا نگران نباشید قرار نیست سد اند باشه. با خیال راحت ازش لذت ببرید و لطفا دوستش داشته باشید.😍😍🥰🥰🤩🤩
YOU ARE READING
warm body
Fanfictionکاپل اصلی : hyunlix & minsung ژانر:عاشقانه ، فول اسمات ، فانتزی ، 🔞 روز های اپ: چهارشنبه ها