Part 21

417 32 9
                                    

MINSUNG&HYUNLIX-ZONE@
****************************************** با رسیدن به بیمارستان ، بدون خاموش کردن ماشین پیاده شد و به طرف ورودی دوید. 
به محض ورود مینهو اخمی کرد و لب باز کرد تا چیزی بگه که چان مثل دیونه ها به طرف اتاقی که پسرکش توش ساکن بود رفت. 
با عجله در رو باز کرد و با دیدن پرستاری که داشت برای پسرکش سرم میزد ، نفس سختی کشید و به طرفش رفت و به عقب هلش داد. 
جونگین با چشم های گرد شده به چان نگاه کرد و گفت : داری چیکار میکنی ؟
حرفی نزد و سوزن رو از توی دست پسرکش خارج کرد و محکم توی بغل گرفتش. 
پرستار با اخم لبش رو گزید و از روی زمین بلند شد. 
چان با ترس و چشم هایی خیس از خوشحالی به جونگین نگاه کرد و گفت : خوبی ؟
متعجب به مردش نگاه کرد و گفت : چان ؟ چیشده عزیزم ؟
اهی کشید و شونه ی کوچولوی پسرکش رو بوسید و تا خواست به طرف جونگین بره ، پرستار دست همسرش رو گرفت و به طرف خودش برش گردوند و سوزن رو محکم به گردنش کوبید و تا خواست مواد رو وارد گردنش کنه ، چان با لگد به شکمش کوبید و به محض اینکه روی زمین افتاد ، سرنگ رو از توی گردن جونگین خارج کرد و رو به روی عشقش که دستش رو روی گردنش گذاشته بود و از درد و ترس میلرزید ایستاد و گفت : خوبی عزیزم ؟ چیزی که وارد گردنت نشد. . شد ؟
دست های لرزونش رو به کمر پسر کوچولوش رسوند و از بغل چان خارجش کرد و به بغل خودش فشردش و شروع به چک کردن تایم و زمان نفس هاش کرد. 
با شنیدن و حس کردن نفس های منظمش ، پاهاش از خوشحالی سست شد و روی زمین نشست. 
چان لبش رو محکم گزید و به طرف پرستاری که داشت به سمت در اتاق میدوید ، رفت و موهاش رو از پشت کشید و روی زمین انداختش. 
بالاخره به در اتاق جونگین رسید. 
خیلی اروم در رو باز کرد و خواست چیزی بگه که همون لحظه چان سرنگ رو توی گردن اون پرستار فرو و تموم مخلفاتش رو توی رگش خالی کرد. 
با چشم های گشاد شده به طرف جونگین دوید و کمرش رو گرفت و گفت : هی خوبی ؟ چیشده ؟ اینجا چخبره ؟
هقی زد و نگاه لرزون و خیسش رو به مینهو داد و با لکنت گفت : میخواستن من و بچمو بکشن ..
میخواستن بکشنمون. 
با اخم و حرص از روی پرستار که بیهوش شده بود بلند شد و به طرف جونگین رفت. 
رو به روش زانو زد و محکم بغلش کرد و شروع به گریه کردن با صدای بلند کرد. 
اگر فقط یک ثانیه دیرتر میرسید هم جونگین رو از دست داده بود و هم پسرک کوچولوی عزیزش رو. 
مینهو اخم غلیظی کرد و از اتاق خارج شد و به طرف ایستگاه پرستاری رفت. 
به محض رسیدن به میز ، تلفن رو برداشت و شروع به گرفتن شماره ی حراست کرد. 
وقتی جواب دادن لب زد : یه مورد مشکوک توی بیمارستان هست بیایید ببریدش لطفا. 
با تایید اون مرد و گفتن شماره ی اتاق بهش ، تماس رو پایان داد و دوباره به سمت اتاق جونگین رفت.  با گریه کردن پسرکش از اغوش همسرش خارج شد و توی چشم های خیسش نگاه کرد و لبخند محوی زد
.
لبش رو به یه لبخند باز کرد ولی موفق نشد کاملش کنه چرا که بغض بی نهایت بدی توی گلوش گیر کرده بود. 
از روی زمین بلند شد و شیشه شیر پسرکش رو از روی میز برداشت و از اونجایی که اعتمادش رو کاملا از دست داده بود ، شیر رو ریخت و شیشه اش رو کاملا ضدعفونی کرد و دوباره برای اون کوچولو شیر درست کرد. 
با اتمام کارش شیشه رو به جونگین داد و کنارش روی مبل نشست و دستش رو دور شونه اش انداخت و محکم بغلش کرد. 
هنوزم باورش نمیشد که نزدیک بوده از دستش بده. 
جونگین با لبخندی محو شیشه رو توی دهن پسرکش فرو کرد و سرش رو روی شونه ی چان قرار داد و خواست چیزی بگه که مینهو وارد اتاق شد و رو به روی چان ایستاد و گفت : چخبر شده ؟ 
اب بینیش رو بالا کشید و اشکاش رو با پشت دست پاک کرد و صاف نشست و گفت : کیم ته سان ادم فرستاده بود تا جونگین و جونسو رو بکشه. 
اخم غلیظی کرد و گفت : تو از کجا فهمیدی ؟
دوباره اب بینیش رو بالا کشید و با عشق به جونگین نگاه کرد و شقیقه اش رو محکم بوسید و گفت :
اتفاقی برگه های روی میز سئو چانگبین رو دیدم ..
یکیش نامه ی کیم ته سان به دخترش بود که گفته بود امروز جونگین و جونسو رو بکشن. 
با دهنی باز به همسرش نگاه کرد و حرفی نزد. 
مینهو هم دست کمی از جونگین نداشت و از تعجب چشماش داشت در میومد. 
اب دهنش رو قورت داد و با نگرانی لب زد :
جیسونگ ؟ جیسونگ پیش سونگمین تنهاعه .. یه بلایی سرش نیارن. 
سری تکون داد و گفت : نگرانش نباش .. سونگمین نمیتونه دست از پا خطاب کنه .. چون هم هیونجین اونجاست و هم برای پس گرفتن چانگبین به ما نیاز داره. 
با دلی که اروم نگرفته بود ، اروم سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : اینطوری قلبم اروم نمیشه .. بعد از شیفتام میرم و پیشش میمونم. 
از اونجایی که نگرانی مینهو رو درک میکرد ، حرفی نزد و دوباره به جونگین نگاه کرد و لبخند محوی زد. 
جونگین هم با اینکه میدونست همه ی اینا بخاطر شغل چانه ولی حرفی نزد و تنها با یه لبخند از مردش رو گرفت و به پسرکش داد. 
چیکار میتونست بکنه .. اون چان رو با تموم خطر هایی که تهدیدش میکرد دوست داشت و به هیچ وجه حاضر نمیشد ازش جدا بشه. 
.
.
خیلی اروم قلب فلیکس رو روی میز قرار داد و نگاهش رو به جیسونگ داد. 
با دیدن بغضی که توی گلوش گیر کرده بود ، لبخندی زد و گفت : همیشه دوست داشتم کسی رو داشته باشم که مثل تو کنارم باشه و درکم کنه. 
چند تا سیم و وسایل لازمش رو برداشت و رو به روی فلیکس ایستاد و ادامه داد : دوست داشتم یه دوست واقعی داشته باشم .. دوستی که به حرفام گوش کنه و باهام بازی کنه و درکم کنه ولی از اول زندگیم بخاطر زورگویی های بابام فقط دوست هایی داشتم که ربات بودن و تمامی کار ها و حرفام رو به کیم ته سان گزارش میدادن. 
جای من نیستی که متوجه دردی که میکشیدم باشی
.
بدترین روز های عمرم زمانی بود که حتی نمیذاشت یکی رو برای خودم پیدا کنم تا باهاش وارد رابطه بشم .. همیشه بهم میگفت زندگی با یه ربات برام کافیه. 
با اخم به سونگمین نگاه کرد و با دیدن اشکی که از گوشه ی چشمش پایین چکید ، متوجه شد که چه دردی رو داره تحمل میکنه. 
نگاهش رو به فلیکس داد و با دیدن دست های سونگمین توی بدن اون پسر ، حرفی نزد و به سمتش رفت و یکی از سیم ها رو گرفت تا کمکش کنه. 
با دیدن دست جیسونگ ، لبخندی زد و گفت : ممنونم
.
اروم سرش رو بالا و پایین کرد و چیزی نگفت. 
سونگمین هم دیگه حرفی نزد و شروع به گذاشتن درست کردن دریچه برای جای باتری توی بدن فلیکس کرد تا هر چه سریع تر روی مغز و عملکرد هاش کار کنه و ارتقاش بده هرچند که مدت زیادی قرار بود صرف این کار کنه .
همانطور که داشت کارش رو انجام میداد ، خطاب به هیونجینی که کنار فلیکس نشسته و بهش نگاه میکرد گفت : کی خودت رو تحویل میدی ؟ 
نگاه از فلیکس گرفت و با ناراحتی به سونگمین نگاه کرد و گفت : قول میدی بهم برش گردونی ؟ سالم و همون فلیکس مهربونم رو بهم برمیگردونی کیم سونگمین ؟ میتونی اینکار رو برام بکنی ؟
لبخند محوی زد و بدون ذره ای مکث سرش رو بالا و پایین کرد و گفت : انجامش میدم ولی برای این کار به چانگبین نیاز دارم ... باید باشش تا بتونه ارتقاش بده. 
سری تکون داد و از روی زمین بلند شد و به طرف جیسونگ رفت. 
دست ازادش رو گرفت و با بغضی که دل هر کسی رو اب میکرد گفت : تو دوستشی قول بده که بهم برش میگردونی .. قول بده ..لطفا لطفا. 
لبش رو اروم گزید و سرش رو پایین انداخت و گفت
: فلیکس قویه هیونجین شی .. اون برمیگرده ..
بخاطر توهم که شده برمیگرده .. پس فقط صبر داشته باش .. ما تموم تلاشمون رو برای برگشتش میکنیم .. ولی تو باید بری و چانگبین رو بیاری. 
لباش رو بهم فشرد و بدون هیچ حرفی نگاه از جیسونگ گرفت و به طرف فلیکس رفت. 
خیلی اروم لب روی لباش گذاشت و به طرف عجیبی انرژی گرفت. 
متعجب لباش رو جدا کرد و با اخم خطاب به سونگمین گفت : ازش انرژی گرفتم. 
با چشم های گرد شده به هیونجین نگاه کرد و گفت :
چی ؟
دوباره لب روی لبای فلیکس گذاشت و یک دفعه صدای باتری قلبش که نشون از فول بودنش داشت به صدا در اومد. 
با دهنی باز از تعجب به جیسونگ نگاه کرد و گفت : تو میدونی دلیلش چیه ؟
نفس عمیقی کشید و لبخند محوی زد و گفت : زمانی که پیش چانگبین بودم ، اون یه طرح ارتقایی جدید به هیونجین اضافه کرد .. اونم این بود که وقتی عشق واقعیش رو پیدا کرد توی هر شرایطی بتونه ازش انرژی بگیره و مرده و زنده بودنش هیچ فرقی نداره .. این یعنی حتی اگر فلیکس ربات هم بشه بازم هیونجین میتونه ازش انرژی بگیره. 
با خوشحالی لبخندی زد و دوباره لبای فلیکس رو بوسید و به محض جدایی گفت : میرم پیش کیم ته سان .. 
سونگمین سری تکون داد و به طرف میزش رفت و یک قلم و کاغذ برداشت و ادرس رو برای هیونجین نوشت و دوباره به طرفش رفت. 
کاغذ رو مقابلش گرفت و گفت : این ادرس جاییه که کیم ته سان و سئو چانگبین داخلش ساکنن .. میتونی پیداش کنی ؟
برگه رو گرفت و ادرس رو توی ذهنش ثبت کرد و شروع به ردیابی کرد .. با پیدا کردن اون مکان توی ذهنش ، ثبتش کرد و گفت : پیداش کردم. 
سونگمین با لبخندی سری تکون داد و دوباره به طرف میزش رفت. 
در کشویی که فقط خودش و چانگبین کلیدش رو داشتن ، باز کرد و سه تا باتری برداشت و به طرف هیونجین رفت. 
پیراهنش رو باز کرد و دریچه ی روی سینه اش رو در اورد و هر سه تا باتری رو توی قلب هیونجین فرو کرد و دوباره دریچه رو بست و گفت : با این چهار تا باتری که داری میتونی 5 سال بدون نیاز به گرفتن انرژی زندگی کنی .. تموم تلاشت رو بکن و زیاد از انرژیت استفاده نکن. 
سپس دستش رو به پشت گوش هیونجین کشید و دکمه ی ضبط صدا و تصویرش رو فعال کرد و گفت : هر شب باهات حرف میزنم . سعی کن تموم کار هایی که اون دو نفر انجام میدن رو ثبت و ضبط کنی تا بتونیم سر از کاراشون دربیاریم .. فهمیدی ؟ اروم سرش رو بالا و پایین کرد و نگاهش رو به فلیکس داد. 
خیلی اروم به طرفش رفت و دستای بی جونش رو گرفت و خطاب به چشم های بسته و کشیده اش گفت : منتظرم بمون و قوی باش .. قول میدم به زودی بیام دنبالت. 
به محض اتمام حرفاش ، از فلیکس فاصله گرفت و با یه نگاه ریز به اون دونفر به طرف عمارتی که اون دوتا مرد شیاد توش ساکن بودن رفت. 
نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به سونگمین داد و گفت : تا زمان اومدن سئو چانگبین باید خیلی چیزا رو پیش ببریم .. مثل جایگزین کردن باتری و گذاشتن دوربین و ضبط صدا. 
هر کاری که مراحل اولیه رو برای تعیین ارتقا انجام میده باید اوکی کنیم که وقتی چانگبین اومد فقط ارتقاش بده. 
لبخند محوی زد و دوباره سیم چین و وسایلش رو به دست گرفت و همانطور که روی بدن فلیکس کار میکرد گفت : باشه .. حق با توعه. 
نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به سونگمین داد و با دیدن چشم های خوشحالش گفت : هنوزم بهت اعتماد ندارم ولی فکر کنم بتونیم دوست بشیم. 
خیلی اروم و البته متعجب به جیسونگ نگاه کرد و گفت : اینو داری جدی میگی ؟
اب دهنش رو قورت داد و سرش رو بالا گرفت و با لحنی مفتخر گفت : بعد از فلیکس تورو دوست دارم
.
به کیوتی پسر مقابلش خندید و گفت : واقعا ممنونم ازت. 
لبخندی زد و یک سیم و سیم چین برداشت و به کمک سونگمین رفت و گفت : خب بیا شروع کنیم.. 
متقابلا لبخندی زد و گفت : هر چی دوست خوشگلم بگه. 
و هر دو با هم شروع به کار کردند. 
.
.
با رسیدن به مکانی که کیم ته سان و سئو چانگمین توش ساکن بودن ، نفسی کشید و وارد شد. 
نگاهی به اطراف انداخت و با حس کردن صدای قدم های ته سان ، به طرفش برگشت و با دیدنش که داشت به طرف یکی از اتاق های لوکس اون پنت هاوس میرفت با نفرت صورتش رو جمع کرد و پشت سرش راه افتاد. 
وقتی به اسانسور رسیدن ، بعد از ته سان وارد شد و به محض بسته شدن در ها نیشخندی زد و گفت :
اصلا عوض نشدی ته سان شی. 
با شنیدن صدای اشنای هیونجین سرش رو بالا اورد و با دیدن چهره اش ، با خوشحالی خندید و گفت :
اوه .. ربات عزیز من هوانگ هیونجین .. چه خبر ؟ بالاخره یادت اومد که صاحب داری ؟
نیشخندش رو پهن تر کرد و گفت : فهمیدم هیچ کس مثل تو قدرمو نمیدونه بخاطر همینم هست که با سر اومدم توی دهن شیر. 
اینبار با صدای بلند تری خندید و گفت : هنوزم اون ذات شوخت رو داری هوانگ .. خوشحالم که میبینمت .. خیلی منتظرت بودم. 
نیشخندش رو جمع کرد و صاف ایستاد و از توی فلز رو به روش به انعکاس عکس خودش نگاه کرد و گفت : اما این بار فرق داره ته سان .. اینبار من میگم که چی کار کنی و چیکار نکنی .. اگر یادت باشه من ده سال پیش بیش از صد یا دویست نفر رو کشتم شاید هزار نفر رو .. پس نزار تو هم به اونا اضافه کنم. 
با اخم به لحن جدی هیونجین گوش داد و اب دهنش
رو قورت داد و گفت : نه یادم نرفته .. ولی کسی که تو رو ساخت من و چانگمین بودیم ... پس نمیتونی روی حرفامون حرف بزنی. 
پوزخندی از روی تمسخر زد و گفت : حق با توعه .. من نمیتونم روی حرف تو حرف بزنم ولی یه خواسته دارم ازت. 
اخمش رو غلیظ تر کرد و گفت : هر چی که باشه نشنیده قبول میکنم. 
نفس عمیقی کشید و نگاهش رو به ته سان داد و گفت : سئو چانگبین رو ازاد کن ..  اونموقع میزارم هر کاری که خواستید باهام بکنین. 
ابرویی بالا داد و متعجب لب زد : تو از کجا فهمیدی که اون اینجاست ؟ نکنه سونگمین بهت گفته ؟
با شنیدن این حرف از زبون ته سان بلند زد زیر خنده و بینش لب زد : واقعا پیر شدی کیم ته سان.. 
اخمی کرد و گفت : یعنی چی ؟
خندش رو خورد و با یک لبخند دندون نما گفت :
فکر کنم یادت رفته که یه نرم افزار ردیاب برای خودت و پسرت و چانگمین و سپرش برام گذاشتی ..
نگو که اینو فراموش کردی که واقعا ناراحت میشم. 
اخمش رو برای بار دوم غلیظ و کمی فکر کرد و گفت : من مطمئنم اینکار رو نکردم. 
سپس اخمش رو خورد و لبخندی زد و گفت : شاید چانگمین اینکار رو کرده. 
به هر حال خیلی خوشحالم که میبینم اینجایی . باشه طبق خواسته ی تو عمل میکنیم ... چانگبین رو رها میکنیم ولی تو تا ابد باید زیر دست ما باشی.. 
میتونی اینو قبول کنی ؟
نیشخندی زد و گفت : زیر دست شما ؟
اشتباه نکن .. شما زیر دست من میشین و من اجازه میدم هر کاری که میخوایید انجام بدید .. البته فقط کار هایی که نیروی بدنم رو بیشتر کنه و بتونم تمومی ربات های جهان رو که مثل من انسان نما هستن شکست بدم. 
ته سان با عجله سرش رو بالا و پایین کرد و گفت :
هر چی تو بخوای هوانگ هیونجین. 
با اتمام حرف ته سان ، نفس عمیقی کشید و نگاهش رو دوباره به در فلزی داد و گفت : اینا رو فقط و فقط برای نجات جون تو گفتم فلیکسم .. من هر کاری برای دوباره زنده شدنت انجام میدم .. هر کاری .. حتی اگر اون نابودی خودم باشه. 

warm bodyUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum