part 13

1.1K 149 106
                                    

فلیکس با تعجب نگاهش رو از هیونجین گرفت و به سونگمین داد .
سونگمین و چانگبین با تعجب به هیونجین نگاه کردن و بعد از چند دقیقه نیشخندی روی لب های هر دوشون ظاهر شد .
همانطور که به هیونجین خیره شده بود به سمتش اومد و چانگبین هم پشت سرش به راه افتاد .
هیونجین با عصبانیت و ترسی که به دلش راه افتاده بود ، دستاش رو مشت کرد .
فلیکس که متوجه حالاتش شده بود ، لبخندی زد .
اروم دستش رو روی دست مشت شده ی هیونجین گذاشت و نگاهش رو طلب کرد .
رباط با تعجب نگاهش رو از سونگمینی که به سمت میومد گرفت و به فلیکس داد .
فلیکس با همون لبخند و لحن دلربایی گفت : می دونی که شدی تموم زندگیم ؟ می دونی که هیچ احدی نمی تونه تو رو ازم بگیره ؟ می دونی برات سپری می شم در برابر تموم افرادی که می خوان اذیتت کنن ؟ می دونی اینارو هیونجینی من ؟
اروم مشتش رو باز کرد و دست فلیکس رو گرفت .. با لحن دلربایی گفت : می دونم .
فلیکس لبخندی زد و خواست حرفی برنه که صدای مردونه ی چانگبین توی گوشش پیچید : به به .. هیونجین .
فلیکس و هیونجین با هم سراشون رو برگردوندن و به اون زوج نگاه کردن .
فلیکس با لبخند گفت : اوه .. شما دوست پسرم رو میشناسید ؟
سونگمین ابرویی بالا داد و گفت : دوست پسرت ؟
فلیکس با همون لبخند اما به اینبار رو به سونگمین گفت : بله ... دوست پسرم .
سونگمین کمی متعجب شد ولی بلافاصله چنان بلند زد زیر خنده که توجه بنگ چان و مینهو و بقیه رو به خودش جلب کرد .
با دیدن رییس سابقش هینی کشید و پشت مینهو قائم شد .
مینهو اخمی کرد و گفت : چی شده جیسونگ ؟
جیسونگ با ترس گفت : سئو چانگبین ... رییس سابقم .. همون که هیونجین رو پیشرفته کرد .
چان اخمی کرد و گفت : فعلا هیچی نگید ..
اگر ما رو ببینن همه چیز لو میره و من نمیتونم متهم شون کنم .
پسرش رو روی دستش جا به جا کرد و گفت : موضوع چیه چان ؟
چان با لبخند نگاهی به چهره ی نگران جونگین انداخت و گفت : چیزی نیست عزیزم .. نگران نباش .. بیایید ما بریم بیرون تا فلیکس و هیونجین بیان .
مینهو محکم دست جیسونگ رو گرفت و گفت : موافقم .
و بلافاصله به سمت خروجی راه افتادند .
فلیکس با اخم به سونگمین نگاه کرد و گفت : ببخشید چی اینقدر براتون خنده داره ؟
بلافاصله خنده اش رو خورد و گفت : چانگبینا میشنوی ؟ به یه رباط به درد نخور میگه دوست پسر .
هیونجین قدمی جلو گذاشت تا به سونگمین حمله کنه که فلیکس دستش رو عقب کشید و گفت : عزیزم لطفا .
اینبار چانگبین پوزخندی زد و گفت : عزیزم ؟ چرا به کسی که احساس نداره میگی عزیزم ؟ واقعا ادم عجیبی هستی .
فلیکس لبخندی زد و موهای بلند شده اش رو پشت گوشش گذاشت و گفت : ببنید اقایون محترم .. هرکس زندگی خودش رو داره .. رباط ؟ از چی دارید حرف میزنید ؟ از هیونجین من ؟ از مردی که حتی بیشتر از یک انسان واقعی بهم عشق می ورزه و عاشقمه .. بله درست شنیدید هیونجین دوست پسرمنه .. مردیه که با وجود رباط بودنش من حاضرم براش جون بدم و تمام زندگیم رو فدا کنم برای یک لحظه شارژ شدن باطری قلبش .. ما انسانها فقط اسم عاشق رو حمل کردیم ولی در اصل عاشق نیستیم .. احساسی که هیونجین به من داره حتی بیشتر از حس یک مادر به فرزندش یا برعکسشه .
دندون هاش رو روی هم سابید و خطاب به فلیکس که از عاشقی میگفت ، لب زد : چقدر تو ساده لوح و احمقی پسر .. اگر من و چانگبین نبودیم که الان این رباط بی خاصیتم نبود .
فلیکس با داد خطاب به سونگمین گفت : به دوست پسر من نگو رباط بی خاصیت .. بی خاصیت تو و امثال تو هستین که با زندگی هزاران نفر بازی می کنید .. اگر این کار از طرف هیونجین من انجام می شد ، میگفتم یه رباطه احساساتیه که بخاطر به دست اوردن انرژی و تلاش برای ادامه ی زندگیش داره این کار رو انجام میده ولی شما چی کیم سونگمین شی ؟ به بهونه ی انرژی دادن بهش قلبش رو ازش گرفتید .. شما دو نفر خویی از انسانیت نبردید .. امیدوارم دیگه نزدیک من و هیونجین نشید چون دفعه ی بعد با قانون طرفید کیم سونگمین شی نه با ادم ساده و معمولی مثل من .
بلافاصله چشمی برای سونگمین برگردوند و نگاهش رو به هیونجین که با عشق نگاهش می کرد داد و گفت : بریم عزیزم ؟ من خسته ام .
با خوشحالی دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و به خودش چسبوندش و گفت : البته .. هر چی تو بگی انرژی من .
با اتمام حرفش ، فلیکس رو به جلو هدایت کرد و قبل از خروج از سینما ضربه ای محکمی به شونه ی سونگمین زد .
با حرص به عقب برگشت و به هیونجین و فلیکس که جفت هم مثل یک زوج واقعی دیده می شدن چشم دوخت . با عصبانیت دستش رو مشت کرد و دندون هاش رو روی هم فشار داد .
نه اینکه از حرف های فلیکس عصبانی و حرصی باشه ها نه .. فقط از این داشت حرص میخورد که چرا اینقدر فلیکس و هیونجین کنار هم خوب به نظر می رسن و چرا فلیکس این طرفداری رو از یک رباط کرده .. رباطی که سالها پیش فقط برای خودش یعنی کیم سونگمین بود ..
چانگبین با اخم به چشم های خیس سونگمین نگاه کرد .
روبه روش ایستاد و گفت : مشکل چیه ؟
سونگمین با داد گفت : چرا الان به جای اینکه هیونجین پیش من باشه پیش یک پسره دیگه است ؟
با حرف سونگمین ، اخمی کرد و گفت : معلوم هست چی داری میگی ؟
جوابی به چانگبین نداد .
ضربه ای به شونه اش زد و همانطور که داشت از سینما خارج می شد ، اروم گفت : اگر تو نبودی الان هیونجین روی تخت با من بود نه یکی دیگه .
چانگبین پوزخندی زد و به طرف سونگمین قدم برداشت .
به محض بیرون گذاشتن پاهاش ، دستش کشیده شد و به سمت حیاط پشتی سینما برده شد .
چانگبین با شدت به دیوار اجری کوبوندش و دستاش رو دو طرف سرش گذاشت و گفت : الان چه زر مفتی زدی ؟ ها ؟ تو الان یک رباط احمق رو به من که دوست پسرتم ترجیح دادی ؟
سونگمین پوزخندی زد و گفت : چی باعث شده فکر کنی می تونی جای هیونجین رو توی قلبم بگیری ؟
چانگبین با حرص ضربه ای با زانو به عضو سونگمین زد و به اخ بلندش توجهی نکرد .
با لحنی که مالکیتش رو روی سونگمین ادا میکرد ، گفت : فکر کنم توی این مدتی که من فقط سکوت می کردم و سکس های شبانه و گاه و بی وقتت رو با اون رباط می دیدم و هیچی نمی گفتم خیلی بهت خوش گذشته .. از الان بهت یاد اوری می کنم تو مال کی هستی کیم سونگمین .
.
با رسیدن به ماشین ، مینهو لبخندی زد و گفت : چقدر دیر کردید .
دستش رو دور بازوی هیونجین حلقه کرد و گفت : اه اره .. کیم سونگمین و یه مردی اومدن جلومون .
خطاب به هیونجین با گیجی گفت : راستی هیونی .. اون مرده کنارش کی بود ؟
با لبخند موهای فلیکس رو که جلوی چشم هاش رو گرفته بودن ، کنار زد و گفت : اون یکی سئو چانگبین بود .سونگمین گفت که .
فلیکس اوهی گفت و ادامه داد : حواسم نبود .. راستی ..
با حرف جونگین که با کلافگی ادا میشد حرفش رو خورد : چان بیا بچتو بگیر دیونم کرده .
فلیکس ابرویی بالا داد و گفت : چشه ؟
جونگین هوفی کشید وهمانطور که پسرش رو دست چان می داد گفت : نمی دونم .. از زمانی که از سینما خارج شدیم تا الان پدرم رو در اورده .. همش داره گریه می کنه .
فلیکس اخمی کرد و گفت : پوشکش رو نگاه کردی ؟
جونگین سری تکون داد و گفت : اره .
هیونجین کمی به پسرک گریون نگاه کرد و تمام بدنش رو انالیز کرد .
با لبخند رو به جونگین گفت : سردشه .
جونگین با ناراحتی بهش نگاه کرد و گفت : چی ؟
هیونجین با لبخند به سمت چان رفت و جونسو رو ازش گرفت .
همانطور که به سمت جونگین می رفت و گفت : پالتو تو باز کن .
جونگین به سرعت باز کرد و به هیونجین و پسرکش چشم دوخت . هیونجین نگاهی به جونسو کرد و اروم به بغل جونگین سپردش .
سپس شروع به بستن دکمه های پالتوی جونگین کرد .
خطاب به چان گفت : میتونی جونگین رو از جلو بغل کنی ؟ جوری که کوچولوتون بینتون باشه .
چان با عجله گفت : اره حتما .
بلافاصله به سمت پسرش و جونگین رفت و هر دو رو بغل گرفت .
بعد از گذشت چیزی حدود یک دقیقه ، جونسو اروم شد و سرش رو روی سینه ی جونگین گذاشت و خوابید .
جونگین با لبخند دستش رو بالا اورد و گردن نرم و غضروفی پسرش رو گرفت تا یک وقت اسیبی نبینه .
با لبخند خطاب به هیونجین گفت : ازت ممنونم .
هیونجین لبخندی زد و گفت : اه کاری نکردم که .
لبخند دندون نمایی زد و به هیونجین نزدیک شد .
دستش رو گرفت و بوسه ای روی پشتش گذاشت و گفت : همینه ... مردی که من عاشقشم .. همین شخصیه که جفتم ایستاده .
هیونجین با خوشحالی بوسه ای روی سر فلیکس گذاشت و اروم در گوشش گفت : می خوای دیونم کنی ؟ می دونی اگر بزنم به سیم اخر مجبور میشم همینجا یه کارایی باهات بکنم ؟
خنده ی ریزی کرد و خواست چیزی بگه که مینهو گفت : بریم خونه ی من ... نظرتون چیه یه شبه پسرونه داشته باشیم ؟
جونگین اهی کشید و گفت : ولی اخه با وجود جونسو ؟
جیسونگ لبخندی زد و گفت : میخوابونیمش بعد .. بیایید بریم لطفااااا .. بریم یکم بازی کنیم .. مشروب بخوریم و کیف کنیم .
هیونجین اخمی کرد و گفت : ولی فلیکس نمی تونه مشروب بخوره برای قلبش ضرر داره .
مینهو سری تکون داد و گفت : درسته حق با توعه .
فلیکس با ذوق گفت : چطوره بریم خونه های خودمون و لباسامون رو جمع کنیم و بعدش بیاییم خونه ی شما و فردا بریم مسافرت .. نظرتون ؟
جیسونگ و جونگین با هم گفتن : وای اره .. خیلی وقته نرفتیم مسافرت .
فلیکس نگاهش رو به مینهو داد و گفت : تو ردیفی داداش ؟
مینهو لبخندی زد و گفت : اره من که ردیفم .. چان... تو ردیفی ؟
چان اهی گفت و لب زد : من راستش .. من ..
جونگین اهی کشید و گفت : چان لطفا .. بیا بریم دیگه .. مرخصی بگیر از اداره .. این سفر میشه اولین مسافرت جونسو .. لطفا .
با دیدن چشم های معصوم جونگین و التماس هاش نتونست نه بگه .
لبخندی زد و گفت : اوکی الان با اداره هماهنگ می کنم .
جونگین با خوشحالی بوسه ای روی لب های عشقش گذاشت و گفت : عاشقتم مرد من .
چان به شوخی خطاب به هیونجین و مینهو گفت : هیچ وقت مثل من با بوسه و چشم های عشقاتون خر نشید دردسر میشه واستون .
با حرف ، جونگین ابرویی بالا داد و خطاب به فلیکس و جیسونگ گفت : کلاس دلبری می ذارم هرکسی خواست میتونه رایگان بیاد یادش میدم .
فلیکس به شوخی دستش رو بالا اورد و گفت : من .. من نیاز به این کلاس ها دارم .
هیونجین با جدیت دست فلیکس رو پایین اورد و گفت : می خوای دیونه بشم ؟ تو همین الانشم که هیچ کاری نمی کنی من و میکشی دیگه چه برسه بخوای دلبری کنی .
جیسونگ با حرص تو سری به مینهو زد و گفت : خاک تو سرت یاد بگیر .
مینهو با داد گفت : هیونجین خودت رو جمع کن .. اخه توعم مردی ؟نگاش کن توروخدا .. چان میبینی ؟
چان پوزخندی زد و با تاسف نگاهش رو به هیونجین داد و گفت : اره میبینم .. اقا اومده تا ما دوتارو نابود کنه .
هیونجین با گیجی به فلیکس نگاه کرد و گفت : راجب چی دارن حرف می زنن ؟
فلیکس خنده ای کرد. دستش رو روی سینه ی هیونجین گذاشت و شونه اش رو به سینه اش چسبوند و گفت : هیچی فقط چون نمی تونن مثل تو حرف بزنن دارن بهت حسودی می کنن .
هیونجین اهی گفت . دستش رو دور کمر فلیکس حلقه کرد و پیشونی فلیکس رو بوسید .
مینهو با حرص و البته به شوخی چشمی برای هیونجین چرخوند و گفت : سوار شید تا بریم خونه وسایلا رو جمع کنیم .
فلیکس لبخندی به حسادت برادرش زد و با هیونجین به سمت ماشین رفت .
مینهو پشت فرمون و جیسونگ روی صندلی کمک راننده نشست و فلیکس و هیونجین هم پشت نشستن و بعد از راه افتادن ماشین چان ، پشت سرش راه افتادند .
وسطای راه ، چان بوقی زد و به سمت خونه اش رفت .
مینهو هم متقابلا بوقی زد و به سمت مخالف رفت تا فلیکس و هیونجین رو به خونه برسونه .
بعد از چند دقیقه و سکوت خفه کننده توی ماشین ، جلوی در خونه ترمز کرد .
از توی ایینه به فلیکس که در رو باز کرده بود نگاه کرد و گفت : بعد از تموم شدن کارتون زنگ بزن بیام دنبالت ... رانندگی نکنی فلیکس ها .
فلیکس خواست سری تکون بده و موافقت کنه که هیونجین گفت : من میرونم با ماشینش .
مینهو با تعجب به سمتش برگشت و گفت : بلدی رانندگی کنی ؟
هیونجین سری تکون داد و گفت : اره .. شما برید ما خودمون میاییم .
مینهو هم متقابلا سری تکون داد و گفت : اوکی .. زود بیایید منتظریم .
هیونجین لبخندی زد و از ماشین پیاده شد .
فلیکس هم متقابلا پیاده شد و از پنجره ی مینهو که باز بود ازشون خداحافظی کردند و وارد خونه شدن .
کلید انداخت و درب واحدش رو باز کرد ، کنار رفت تا هیونجین وارد بشه و بعد ازاون ، خودش وارد شد و در رو بست .
کلید رو روی جا کلیدی دم در گذاشت و گفت : هیونجین من می خوام برم دوش بگیریم میتونی چند دست لباس بزاری توی چمدون زیر تخت ؟
هیونجین به سرعت گفت : می شه منم بیام ؟
فلیکس ابرویی بالا انداخت و گفت : مشکلی پیش نمیاد برات ؟
رباط لبخندی زد و گفت : نه نگران نباش چیزی نمیشه ..
فلیکس با لبخند گفت : وان رو اماده می کنم زود بیا .
هیونجین لبخندی زد و گفت : باشه .
رو برگردوند و به سمت حمام رفت .
تمام لباس هاش رو در اورد و توی سبد رخت چرک ها گذاشت .
به سمت وان رفت و اب رو باز کرد و شروع به تنظیمش کرد و وان رو پر کرد .
همانطور که خم شده بود و دستش رو توی وان فرو برده بود تا دمای اب رو زیر نظر بگیره ، با دست دیگه اش شامپو بدن رو که جفت وان سفید بود برداشت .
به سختی درش رو باز کرد و توی وان ریخت .
بیشتر از نصف شامپو رو خالی کرد و درش رو بست .
اینبار هر دوتا دستش رو توی وان فرو کرد و شامپو رو پخش کرد تا کف کنه .
بعد از اینکه مطمئن شد به اندازه ی کافی کف کرده ، دستاش رو خارج کرد و کاملا توی اون فضای کفی جا گرفت .
اب کمی سرد شده بود بخاطر همین اهرم رو به سمت اب گرم برد و بازش .
با لذت و همانطور که اب گرم روی شونه اش می ریخت ، سرش رو به لبه ی وان تکیه داد و چشماش رو بست .
با صدای در ، چشماش رو باز کرد و به هیونجین که کاملا لخت داشت به سمتش میومد لبخند زد .
هیونجین هم متقابلا لبخندی زد .
شونه های فلیکس رو گرفت و با همکاری خودش به جلو هدایتش کرد و پشتش جا گرفت .
الان کمر هیونجین به وان سفید و سفالی چسبیده بود و کمر فلیکس به سینه های عضلانی هیونجین .
با لذت از برخورد عضو هیونجین به باسنش ، سرش رو جایی بین شونه و گردنش گذاشت و گفت : هیونجین ؟
دستش رو بالا اورد و شکم فلیکس رو نوازش کرد و گفت : جونم ؟
یک دستش رو روی دست هیونجین و دست دیگه اش رو پشت گردنش گذاشت و گفت : میشه راجب بدنت بیشتر بهم توضیح بدی ؟؟
لبخندی زد . خم شد و بوسه ای روی لب های فلیکس گذاشت و گفت : خب پوست من دقیقا از جنس پوست شما انسانهاست .
بدنم پر از رگ های خونیه و همونطور که میدونی کام میکنم .. مغز دارم و چشمام دقیقا مثل چشم های شماست .. ادار و مدفوع میکنم چون روده و معده و .. دارم .. بدن من کاملا بدن یک انسانه فلیکس .. فقط قلبم مثل مال شما نیست .. که اونم توش باتریه و کار قلب شما رو میکنه..
فلیکس با تعجب گفت : چطور میشه یک رباط اینقدر ساختاری شبیه به انسانها داشته باشه ؟
هیونجین لبخندی زد و رازی رو که سالهاست با خودش حمل میکرد و تا به حال به کسی نگفته بود رو به زبون اورد : شاید این رباطی که الان توی بغلشی یه زمانی انسان بوده .

...............
های های .
اینم از پارت ۱۳ لطفا کامنت و ووت فراموش نشه .
شرط برا آپ پارت بعد ۱/۵۵kووت

warm bodyWhere stories live. Discover now